شهر آزاد، قلب شاد
درباره شهید موسی انصاری رامندی و شهید حمیدرضا علیپور شب عملیات شهید امیرمسعود صادقییکتا (صمد) فرمانده گردان المهدی عجله بسیاری داشت و اصرار میکرد که نیرو وارد معبر شود. من هم میگفتم هنوز کار تمام نشده است. پس از چند دقیقه به شهید…
پهلوان و قهرمان
درباره شهید مرتضی حمزه دولابی به روایت دوستان شهید به روایت هادی معماریان: روزی که توانست مرخصی بگیرد و عازم جبهه شود، وقتی از دفتر بیرون آمد دیگر روی پاهایش بند نبود. انگار دنیا را دو دستی تقدیمش کرده بودند. روی پله نشست…
مثل یک پدر
به روایت اصغر صیامی شهید منصور مختاری در تیراندازی دستی بر آتش داشت. به چشم خود دیدم خیلی حرفهای دشمن را تارومار می کرد. وقتی هم زبانی به تحسین مهارتش باز می شد در عین فروتنی پاسخ می داد: اینها همه کار خداست.…
شوخی جنگی!
درباره شهید حسن پردازی مقدم در بیمارستان شهدای تجریش بستری بودم که خبردار شدم حسن مقدم هم مجروح شده. نگرانش بودم، شنیده بودم تیر دوشکا خورده توی کمرش. هر طوری بود شماره بیمارستانی را که بستری بود پیدا کردم و با کلی تلاش…
تبادل
درباره شهید عباس بیات به روایت مرتضی شادکام بعد از قطعنامه ۵۹۸ ، در اواخر مرداد سال ۶۷ بود که آتش بس بین ایران و عراق برقرار شد آن زمان با تعدادی از بچه ها به عنوان تخریبچی در خط شلمچه حضور داشتم.…
سکوت پدر…
درباره شهید عباس بیات به روایت محسن اربابیان پنجشنبه دوم شعبان سال ۶۶ دمادم غروب توی خانه بودم که حاج مجید مطیعیان فرمانده گردان تخریب تماس گرفت و یک لیست از بچه ها را خواند و گفت سریع آنها را پیدا کنم و…
معبری به آسمان
درباره شهید مجتبی اکبری نسب مجتبی بچه محله افسریه تهران بود. خیلی پر انرژی و شوخ طبع بود. وقتی در جمع بود، کسی احساس خستگی نمیکرد. او با عشق و علاقه به جمع تخریبچیان لشکر۱۰ سیدالشهداء(ع) پا گذاشته بود. آمده بود که ابهت…
تدبیر فرمانده
به روایت اصغر احمدی شهید منصور مختاری فرماندهی محبوب بچهها بود. همه دوستش داشتند. من هم از زمانی که به جمع آنها اضافه شدم تحت تاثیر وقار و شخصیت ایشان قرار گرفتم. به حدی که با دل و جان کنارش ماندم و خدمتگزاری…
خاطراتی درباره شهید وحید درخشانی
خاطراتی درباره شهید وحید درخشانی شعر خوانی در مهد کودکبه روایت مادر شهید:دورانی که وحید به مهد کودک میرفت ما در خانه معمولا مداحی و سخنرانیهای آقای کافی را به طور مداوم گوش میدادیم. وحید با سن کمی که داشت آن سرودها و…
جبران میکنم
درباره شهید مجتبی اکبری نسب به روایت مادر شهید همیشه میگفت میترسم سفره جمع شود و من بهرهای از آن نبرده باشم. از من خواست بگذارم به جبهه برود و پدرش را هم راضی کنم. پدرش خیلی مجتبی را دوست داشت. وقتی به…