خاطرات, درباره شهید

یوسف گم گشته باز آمد…

خاطره درباره شهید یوسف جعفرقلی سه ماه و نیم از اعزامش به کردستان می گذشت که خبر شهادتش برای خانواده آمد. خانواده، با دلهایی آکنده از غم و اندوه، سه نفر راه راهی کردستان کردند تا پیکر پسرشان را بیاورند، اما معلوم شد…

خاطرات, درباره شهید

گاهی صدای شهدا را می‌شنویم…

مصاحبه یکی از خبرنگاران جاضر در جبهه با شهید عباس بیات خبرنگار: هم‌اینک مصاحبه‌ای داریم با یکی از رزمندگان پر توان اسلام که آماده عملیات سرنوشت ساز است. ضمن تشکر از این برادر می‌خواهیم خود را معرفی کند و از اینکه آماده این…

خاطرات, درباره شهید

درس بخوان دختر!

درباره شهید عبدالله قره تگینی به روایت خواهر شهید من تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواندم. نه علاقه‌ای به مدرسه داشتم و نه آن زمان کسی به چنین مسائلی اهمیت می‌داد. خانه نشین شدم و از این وضعیت راضی بودم.از ماه مهر گذشته…

شهدا

شهید محمدعلی وفایی نژاد

نام: محمدعلی نام خانوادگی: وفایی نژاد نام مادر: سیده صغری نام پدر: محمد ابراهیم تاریخ تولد: 1345/11/21 محل تولد: تهران وضعیت تاهل: مجرد میزان تحصیلات: سوم راهنمایی سن: 17 سال تاریخ شهادت: 1362/12/12 محل شهادت: جزیره مجنون عملیات: خیبر گردان: حضرت قاسم یگان خدمتی: لشکر 10 سیدالشهدا علیه‌السلام مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه27، ردیف17، شماره10 مادرش…

خاطرات, درباره شهید

او هنوز هست…

درباره شهید مصطفی آزادگان به روایت خواهر شهید از وقتی مصطفی شهید شده، ما هیچوقت فکر نمیکنیم که نیست و دیگر حضور ندارد. او همیشه با ما ارتباط معنوی دارد و راهنماییمان میکند. مثلا در مورد ازدواج خود من، در خواب راهنمایی کرد…

خاطرات, درباره شهید

عروسکم

درباره شهید صیاد مهدی‌زاده یک روز شهید مهدی زاده از راز دختردارشدن‌اش بعد از بیش از ۱۰ سال گفت. او گفت: سالهای سال بود از نعمت فرزند بی‌بهره بودیم. خیلی راز و نیاز کردیم. با همسرم نذری کردیم و قرار شد اگر خدا…

خاطرات, درباره شهید

محبوب مادر

خاطراتی درباره شهید محبوب (مسعود) عقیلی خسروشاهی به روایت مادر شهید در یک دوره ای، مستأجر بودیم و به دلیل اوضاع و شرایط اقتصادی همراه همسرم تصمیم گرفتیم هردو خارج از خانه کار کنیم. مغازه ای داشتیم و زمانی که همسرم به بازار…

خاطرات, درباره شهید

آغوش آخر

درباره شهید محمد بیاتی به روایت پسر شهید گنجینه   آخرین بار که بابا به جبهه می‌رفت، همه برای خداحافظی جمع شده بودیم. آن دقایق را خوب به خاطر دارم. دقایقی که برای خانواده به سختی می‌گذشت. بابا رفتنش با خودش بود اما…

خانهدسته‌هاحساب کاربریسبد خرید
جستجو کردن