یادها

بصیرت یعنی همین

خاطره برادر کاظم بصیر (رزمنده گردان حضرت علی اکبر علیه السلام) درباره شکست عملیات کربلای 4 تاریکی شب و سکوت وحشتناکی کل منطقه را فرا گرفته بود… شرایط، خبر از آرامش قبل از طوفان می داد. دیگر همه فهمیده بودیم که امشب؛ شب…

درباره شهید

صبر زینبی

روایتی درباره بانو سکینه آراسته؛ مادر شهیدان مهدی و محسن مقدم جو   صحبت از یک مادر است. مادری که دو فرزندش را تقدیم کرده به اسلام و ایران. مادری که بانوی کربلا را الگوی خود قرار داده. مادری که نام و مرامش…

درباره شهید

الدخیل الشهید

درباره شهید صفر رحمتی یک روز ظهر جمعه همراه با برادر شهید صفر رحمتی و یکی دیگر از دوستان، رفتیم زیارت بی بی شهربانو در شهرری. در مسیر رفت، برادر صفر مطلبی را تعریف کرد که جا داشت که  دو دستی بزنم توی…

درباره شهید

بلبلِ امام

درباره شهید امیر زرعکانی بازنویسی از نت با جرقه‌های انقلاب، امیر نیز همچون سایر شیفتگان حق و عدالت، چنان عاشق امام شد که با خود عهد بست که در راه امام و اسلام خود را فدا کند. او در دبیرستان، مبارزی بود خستگی…

درباره شهید

پای شکسته و روح استوار

درباره شهید تقی رجبی به روایت پسر شهید یک بار در دوره‌ی آموزشی پای بابا مو برداشت. او را بردند بیمارستان و بعد هم به خانه فرستادند که استراحت کند، اما مگر بابا یک جا آرام می‌گرفت! با همان پایی که در گچ…

خاطرات

از “خادم افتخاری” تا “افتخار خادمی”

درباره جانباز شهید حاج مصطفی بابایی به روایت حاج سعید مومنی «می‌خواهم خادم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها شوم.» این درخواست تلفنی حاج میثم کمالزاده بود. گفت: «شما که در قم هستی، اگر در حرم آشنا داری، زمینۀ ثبت‌نامم را برای خادمی…

یادها

پیوند گلوله و گلو

درباره شهید تقی رجبی به روایت پسر شهید آخرین دیدارمان را خوب به یاد دارم. مگر می‌شود فراموش کنم... آخرین ملاقات من و بابا در معراج الشهدا بود‌. نشانی‌اش را جویا شدم و دیدم میان جمعیتی از فرشتگانِ شهید، چشم‌هایش را بسته. جلو…

خاطرات, درباره شهید

الصدیق الشهید

درباره شهید سید مجید حسینی هرات به روایت مادر شهید یک روز که ما خانه نبودیم و فقط مجید مانده بود، وقتی برگشتیم، از او پرسیدیم هیچکس تلفن نزد؟ او جواب داد: چون ممکن بود در جواب دادن، دروغ بگویم، گوشی را برنداشتم.…

درباره شهید

میوۀ کال

درباره شهید (امیرمسعود) صمد یکتا به روایت مادر شهید امیرمسعود هفت‌ماهه به دنیا آمد. وزنش حتی به یک کیلو هم نمی‌رسید. دکترها می‌گفتند کال به دنیا آمده. بقدری ریزنقش بود که او را داخل سینی می‌گذاشتیم. تا چهار ماه نمی‌توانست شیر بخورد. با…

خانهدسته‌هاحساب کاربریسبد خرید
جستجو کردن