صبر زینبی
روایتی درباره بانو سکینه آراسته؛ مادر شهیدان مهدی و محسن مقدم جو صحبت از یک مادر است. مادری که دو فرزندش را تقدیم کرده به اسلام و ایران. مادری که بانوی کربلا را الگوی خود قرار داده. مادری که نام و مرامش…
الدخیل الشهید
درباره شهید صفر رحمتی یک روز ظهر جمعه همراه با برادر شهید صفر رحمتی و یکی دیگر از دوستان، رفتیم زیارت بی بی شهربانو در شهرری. در مسیر رفت، برادر صفر مطلبی را تعریف کرد که جا داشت که دو دستی بزنم توی…
بلبلِ امام
درباره شهید امیر زرعکانی بازنویسی از نت با جرقههای انقلاب، امیر نیز همچون سایر شیفتگان حق و عدالت، چنان عاشق امام شد که با خود عهد بست که در راه امام و اسلام خود را فدا کند. او در دبیرستان، مبارزی بود خستگی…
پای شکسته و روح استوار
درباره شهید تقی رجبی به روایت پسر شهید یک بار در دورهی آموزشی پای بابا مو برداشت. او را بردند بیمارستان و بعد هم به خانه فرستادند که استراحت کند، اما مگر بابا یک جا آرام میگرفت! با همان پایی که در گچ…
ما فکر میکردیم تو منافق هستی
خاطره درباره شهید حسن پردازی مقدم من به دلیل اینکه یک سمت صورتم آسیب دیده بود، ریش نمی گذاشتم، سبیل می گذاشتم. یک موتور قدیمی داشتم که با آن به واحد مهندسی می آمدم. یک بار، شهید حسن پردازی مقدم به من گفت:…
الصدیق الشهید
درباره شهید سید مجید حسینی هرات به روایت مادر شهید یک روز که ما خانه نبودیم و فقط مجید مانده بود، وقتی برگشتیم، از او پرسیدیم هیچکس تلفن نزد؟ او جواب داد: چون ممکن بود در جواب دادن، دروغ بگویم، گوشی را برنداشتم.…
میوۀ کال
درباره شهید (امیرمسعود) صمد یکتا به روایت مادر شهید امیرمسعود هفتماهه به دنیا آمد. وزنش حتی به یک کیلو هم نمیرسید. دکترها میگفتند کال به دنیا آمده. بقدری ریزنقش بود که او را داخل سینی میگذاشتیم. تا چهار ماه نمیتوانست شیر بخورد. با…
ارباب خانه کیست؟
درباره شهید امیرمسعود صادقی یکتا (صمد یکتا) به روایت برادر شهید رابطهی من و برادرم رابطهی خوبی بود. گاهی با هم شوخی میکردیم و میگفتیم: "ارباب خانه کیست؟" یادم است برادرم مشتی محکم روی دیوار مینشاند که جای آن به صورت فرورفتگی روی…
سفرهای با پنج شهید
سفره ناهار روز نیمه شعبان تخریبچیهای لشکر 10 سیدالشهدا اردیبهشت 65 از سمت راست: نفر دوم شهید گل محمدی نفر چهارم شهید رمضانی نفر پنجم شهید صادقیان نفر هفتم شهید علیپور نفر هشتم شهید انصاری منبع: بازنویسی از نت
هالهی نور
درباره شهید مصطفی آزادگان به روایت همرزم شهید بار آخر که آمد، کمتر از یک هفته بود که در جبهه بود. برای همین، همرزمان او را خوب نمیشناختند. در آن 4 روز، همیشه توی لاک خودش بود. مدام سر در گریبان داشت و…