درباره شهید

ارباب خانه کیست؟

درباره شهید امیرمسعود صادقی یکتا (صمد یکتا) به روایت برادر شهید رابطه‌ی من و برادرم رابطه‌ی خوبی بود. گاهی با هم شوخی می‌کردیم و می‌گفتیم: "ارباب خانه کیست؟" یادم است برادرم مشتی محکم روی دیوار می‌نشاند که جای آن به صورت فرورفتگی روی…

خاطرات, درباره شهید

هاله‌ی نور

درباره شهید مصطفی آزادگان به روایت هم‌رزم شهید بار آخر که آمد، کمتر از یک هفته بود که در جبهه بود. برای همین، همرزمان او را خوب نمیشناختند. در آن 4 روز، همیشه توی لاک خودش بود. مدام سر در گریبان داشت و…

خاطرات, یادها

بیعت دوباره

به روایت جعفر طهماسبی نیمه های دیماه 1365 بود... عملیات کربلای 4 شکست خورده بود و عملیات کربلای 5 در پیش بود. به محوطه‌ی صبحگاه آمدیم. آن روز مصادف شده بود با ولادت حضرت زینب سلام الله علیها و اولین گردانی هم که…

خاطرات, درباره شهید, یادها

عاشورا همین امروز است

درباره شهید سعید نخبه زعیم به روایت محمدعلی اسدی کربلای 4 که شکست خورد و برگشتیم، بچه‌ها هجوم آوردند برای تسویه. سه ماه بود مرخصی نرفته بودند و انواع و اقسام آموزش‌های سخت و طاقت‌فرسا، توانشان را گرفته بود. جریانات عملیات کربلای4 هم…

خاطرات, درباره شهید

خاطراتی درباره شهید محمد بیاتی

درباره شهید محمد بیاتی به روایت پسر شهید گنجینه   آخرین بار که بابا به جبهه می‌رفت، همه برای خداحافظی جمع شده بودیم. آن دقایق را خوب به خاطر دارم. دقایقی که برای خانواده به سختی می‌گذشت. بابا رفتنش با خودش بود اما…

خاطرات, درباره شهید

استوار چون کوه

خاطره ای درباره شهید محمداسماعیل آخوندی به روایت مریم آخوندی (دختر شهید) پدرم « شهید اسماعیل آخوندی» در کودکی از نعمت مادر بی بهره شد و در ابتدای دوران نوجوانی به منظور تأمین معاش، مشغول کار شد. تحمّل سختی ها به او روحیّه؛…

خاطرات, درباره شهید

بلیط یکطرفه

درباره شهید صمد یکتا به روایت همسر شهید به توصیه‌ی یکی از دوستان به کارهای جهادی می‌پرداختم. با توجه به تعطیل شدن دانشگاه فرصت برای انجام چنین کارهایی مهیا شده بود. اولین بار شهید را در منطقه‌ی سر پل ذهاب دیدم. او را…

شهید محمدحسین چیذری (2)
خاطرات, درباره شهید

شهیدی که تاریخ شهادتش را در وصیت‌نامه نوشته بود

درباره شهید محمدحسین چیذری به روایت مادر شهید اتفاق جالبي پيش از تولد محمدحسين رخ داد. هنگامي كه او را باردار بودم خواب برادرم كه از سادات و روحانيون است را ‌ديدم. او در خواب به من گفت: اسم فرزندت را محمد، حسين…

خانهدسته‌هاحساب کاربریسبد خرید
جستجو کردن