عینکی که اینبار نشکسته بود
درباره شهید مصطفی آزادگان به روایت مادر شهید مصطفی بچه تر و تمیزی بود. او موقع حمام هم نداشتیم ولی در عین حال که روی اسراف آب حساس بود، خیلی تمیز بود. منظم بود و کارهایش سر ساعت بود. روزهای اوج گرفتن انقلاب،…
یوسف گم گشته باز آمد…
خاطره درباره شهید یوسف جعفرقلی سه ماه و نیم از اعزامش به کردستان می گذشت که خبر شهادتش برای خانواده آمد. خانواده، با دلهایی آکنده از غم و اندوه، سه نفر راه راهی کردستان کردند تا پیکر پسرشان را بیاورند، اما معلوم شد…
غرق در پول!
خاطره ای درباره شهید محمداسماعیل آخوندی به روایت مریم آخوندی (دختر شهید) پدر شهیدم «محمد اسماعیل آخوندی»، مسئول کمک رسانی لشگر ده سیّدالشّهدا بود. او با بیانات خود؛ از ساعتها پیش از آغاز نمازجمعه و بعد از اتمام نماز، با روشنگری، تبلیغ، مردم…
پیام خانواده شهید نصرالله ایزدی
مردم با چشمی باز برخورد کرده و انقلاب اسلامی و دین اسلام را یاری نمایند و همگی با وحدت پیرو خط امام خمینی (ره) و امام حسین (ع) باشند. در قبال خانواده شهدا که فرزندانشان را برای این آب و خاک و حفظ…
گاهی صدای شهدا را میشنویم…
مصاحبه یکی از خبرنگاران جاضر در جبهه با شهید عباس بیات خبرنگار: هماینک مصاحبهای داریم با یکی از رزمندگان پر توان اسلام که آماده عملیات سرنوشت ساز است. ضمن تشکر از این برادر میخواهیم خود را معرفی کند و از اینکه آماده این…
درس بخوان دختر!
درباره شهید عبدالله قره تگینی به روایت خواهر شهید من تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواندم. نه علاقهای به مدرسه داشتم و نه آن زمان کسی به چنین مسائلی اهمیت میداد. خانه نشین شدم و از این وضعیت راضی بودم.از ماه مهر گذشته…
او هنوز هست…
درباره شهید مصطفی آزادگان به روایت خواهر شهید از وقتی مصطفی شهید شده، ما هیچوقت فکر نمیکنیم که نیست و دیگر حضور ندارد. او همیشه با ما ارتباط معنوی دارد و راهنماییمان میکند. مثلا در مورد ازدواج خود من، در خواب راهنمایی کرد…
عروسکم
درباره شهید صیاد مهدیزاده یک روز شهید مهدی زاده از راز دختردارشدناش بعد از بیش از ۱۰ سال گفت. او گفت: سالهای سال بود از نعمت فرزند بیبهره بودیم. خیلی راز و نیاز کردیم. با همسرم نذری کردیم و قرار شد اگر خدا…
محبوب مادر
خاطراتی درباره شهید محبوب (مسعود) عقیلی خسروشاهی به روایت مادر شهید در یک دوره ای، مستأجر بودیم و به دلیل اوضاع و شرایط اقتصادی همراه همسرم تصمیم گرفتیم هردو خارج از خانه کار کنیم. مغازه ای داشتیم و زمانی که همسرم به بازار…
آغوش آخر
درباره شهید محمد بیاتی به روایت پسر شهید گنجینه آخرین بار که بابا به جبهه میرفت، همه برای خداحافظی جمع شده بودیم. آن دقایق را خوب به خاطر دارم. دقایقی که برای خانواده به سختی میگذشت. بابا رفتنش با خودش بود اما…