شهیدی که پایش را در «بیاره» و جانش را در «بوکمال» هدیه داد

سن شناسنامه ای اش ۱۵ سال را نشان می داد، اما غیرتش سالها بیشتر می نمود.

برای رفتن به جبهه، ناچار شد دست در شناسنامه اش ببرد.

بالاخره موفق شد و به عنوان دیده بان، مشغول خدمت در لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام شد.

حمیدرضا ضیایی ۱۷ سال بیشتر نداشت که در بیاره، مدال افتخار جانبازی را بر گردن آویخت. اما به این هم راضی نشد.

او نه تنها تا پایان دفاع مقدس، بلکه بعد از آن، تا پایان دفاع از حرم هم، هرگز از مبارزه نایستاد و بالاخره توانست نامش را جزو آخرین شهدای سوریه به ثبت برساند.

با داشتن فقط یک پا، سختی زیادی کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد. دوستان و همرزمان، شاهد تاول های پای مثلا سالمش بودند!

اما برای حمیدرضا، کل أرض در سوریه معنا می شد…

او برای رسیدن به مقصود، ۳۰ سال با یک پا دوید… تا بالأخره شهادت را در بوکمال در آغوش کشید…

روحش شاد

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search