رضایت می‌دهم

در جوانی یکبار بر اثر تصادف، ضربه مغزی شد و به بیمارستان منتقل گردید.

مدتی را بیهوش بود. وقتی که چشم باز کرد، اولین جملاتی که گفت، این بود:

من نمازم را خوانده‌ام یا نه؟

بعد هم سراغ راننده را گرفت و گفت: او را آزاد کنید. من راضی نیستم کسی به او چیزی بگوید.

راننده را آزاد کردند رفت…

سایر شهدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خانهدسته‌هاحساب کاربریسبد خرید
جستجو کردن