چگونه کلهر شویم؟

شهید حاج یدالله کلهر به روایت محمد فلاح نژاد (همرزم شهید)

 

سال ۵۸ در سپاه کرج با شهید کلهر آشنا شدم و دوستی ما ادامه داشت تا کربلای ۵ به شهادت رسید.

ابعاد شخصیتی او در وصف نمی‌گنجد و قلم از نوشتن آن ناتوان است. رفتار و کردارش منشأ قرآنی داشت.

اصولا اشخاصی که صاحب عنوان و جایگاه بخصوصی هستند، معاشرتها و مراوداتشان در ردۀ خودشان است، اما کلهر اینگونه نبود. او با آنکه قائم‌مقام لشکر۱۰ سیدالشهداء(ع) بود، شأن و مرتبتی برای خود قائل نبود. مثلاً وقتی از منطقه می‌آمد، دعوت‌های مختلفی از ایشان می‌شد، اما زیاد توجه نمی‌کرد، ولی اگر یک بچه بسیجی یتیم می‌گفت: حاج یدالله امشب بیا خانۀ ما، با تمام وجود می‌رفت و تا پاسی از شب هم آنجا می‌ماند. قائم مقام لشکر، می‌ایستاد کنار نیروهای عادی و با آنها فوتبال و والیبال بازی می‌کرد.

زندگی کلهر و راه و روش و منش او، مسیر قرآنی بود. کسی که می‌خواهد همچو کلهر باشد، باید عامل به قرآن باشد.

*   *   *

فقط یک نفر!

حاج یدالله؛ بدن ورزیده‌ای داشت. معلوم بود در ناز و نعمت و راحتی بزرگ نشده. وقتی که مشغول گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام حسین(ع) بودیم، هیچکس نمی‌توانست میدان موانع صبحگاهی را رد کند. کار خیلی سختی بود و فقط یکی دو نفر می‌توانستند آن را دور بزنند، اما یک نفر همان روز اول، دو دور زد و آمادگی جسمانی‌اش بر همه عیان شد. او کسی نبود جز حاج یدالله کلهر. او هم از نظر جسمی قوی بود، هم از بعد معنوی.

ممکن است کسی صبور باشد، اما در سایه رفاه و امنیت و آسایش. اما کلهر در فراز و فرودها هم صبور بود، چرا که صبر او ریشه قرآنی داشت.

*   *   *

سخت و صبور

کلهر؛ مرد روزهای سخت بود. قلبش مالامال از درد و غصه بود، اما هیچوقت از سختی‌ها حرفی نمی‌زد. او اکثر مناطق عملیاتی را رفته بود، اما هر جا که صحبت از جنگ می‌شد، او ساکت بود. مجروحیت‌های سختی را پشت سر گذاشته بود اما هرگز ناله نمی‌کرد. حتی وقتی آقای خامنه‌ای از او پرسید: حاج یدالله دستت چطور است؟ من که شب‌ها خواب ندارم. حاج یدالله هم فقط یک جمله گفت: ما هم همین جور. همین!

یکبار از او پرسیدم: سخت‌ترین لحظه کِی بود؟

اشک جمع شد توی چشمانش و گفت: زمانی که در فاو، احسانی شهید و حاج علی فضلی زخمی شد. بچه‌ها هر کدام یک طرف افتاده بودند و همه چیز به هم ریخته بود. در همان حال، به من حکم فرماندهی لشکر را دادند. تنهای تنها بودم. آنجا بود که فهمیدم تنهایی یعنی چی؟ غربت یعنی چی؟ آنجا بود که تنهایی حسین(ع) را درک کردم. ۵ شبانه روز پلک نزدم. فقط فکر می‌کردم و فکر…

اما او در همان شرایط سخت هم ساکت بود و صبور

*   *   *

همۀ بچه‌های من

کلهر علاقۀ زیادی به خانواده‌اش داشت، اما اجازه نمی‌داد این علاقه، سایه بیندازد بر چیزهای دیگر.

یکی از بستگانش تعریف می‌کرد وقتی تنها فرزندش مریم به دنیا آمد، او در منطقه بود. من که اعزام شدم به منطقه، رفتم دیدم تکیه داده به تکه چوبی و فوتبال بسیجی‌ها را تماشا می‌کند.

جلو رفتم تا ببینم سراغ مسافرش را می‌گیرد یا نه؟ چیزی نپرسید! جلوتر رفتم و منتظر ماندم، باز هم چیزی نگفت. دست آخر، خودم به زبان آمدم و گفتم: حاجی! نمی‌پرسی که مسافرت آمده یا نه؟!

پرسید: مسافر؟

گفتم: مریم کوچولو

نگاهی به من کرد و نگاهی به بسیجی‌ها. گفت: همه ی اینها برای من مریم هستند.

*   *   *

اینجا جای ما نیست!

متاسفانه مرسوم است کسی که می‌خواهد رأی بیاورد یا پُستی بگیرد، سفره‌ای می‌اندازد و خرج می‌کند.

یک بار، یکی از دوستان که مسئولیتی هم داشت، ما را برای افطار دعوت کرد. کلهر از آنجا که با آن فرد، رابطه دوستی هم داشت، آن دعوت را پذیرفت.

پیش از افطار، سوار بر موتور شدیم و رفتیم.

وقتی رسیدیم، از من خواست بروم داخل و ببینم چه کسانی سر سفره هستند؟

وقتی آمدم و گفتم فلانی و فلانی و فلانی، گفت گازش را بگیر برویم. اینجا جای ما نیست.

*   *   *

حرف اول و آخر

حاج یدالله به لحاظ نظامی هم کم‌نظیر بود.

مثلا هنگام طرح ریزی برای مانور، نظر می‌داد و می‌گفت اگر اینطور عمل کنیم بهتر است.

تیم نظامی طرح‌ها و نظرات مختلف را مورد بررسی قرار می‌داد و دست آخر می‌رسید به همان حرفی که حاج یدالله اول زده بود.

*   *   *

تو فقط باش

حاج یدالله کلهر در یکی از عملیات‌ها به سختی مجروح شده بود و به مدت ۲ ماه در بیمارستان بستری بود.

جای خالی او به شدت در لشکر۱۰ احساس می‌شد. تا جایی که حاج علی فضلی به او گفت: تو فقط بیا و در قرارگاه بنشین. همین که باشی، بچه‌ها دلگرم می‌شوند.

کلهر از چنان جاذبه‌ای برخوردار بود که حتی تن مجروحش هم به اطرافیان قوت قلب می‌داد.

*   *   *

گذر از خط عابر پیاده

شهید کلهر ساکن شهریار بود و رفت و آمد مداوم به کرج، برایش سخت بود.

یک بار، به او خانه‌ای را در جهانشهر کرج دادند تا مشکل تردد او برطرف و در زمانش هم صرفه‌جویی شود.

درست در همین حین، یکی از بچه‌ها که از ماجرا بی‌خبر بود، آمد پیش کلهر و شروع کرد به درد و دل کردن. گفت: حاجی! اگر خدا بخواهد، دارم ازدواج می‌کنم. البته هنوز نتوانسته‌ام خانه جور کنم.

کلهر همانجا سند خانه را بخشید به آن جوان و گفت: بیا بگیر. این هم خانه. مال تو!

بچه‌های سپاه، وقتی متوجه ماجرا شدند، پیگیر قضیه شدند و چند وقت بعد، خانۀ دیگری را به او واگذار کردند. اما برای خانۀ دوم هم همان قصه پیش آمد.

سردار شهید کلهر، آنقدر راحت و عادی از مادیات می‌گذشت که گویی دارد از خط عابر پیاده می‌گذرد!

*   *   *

اسلحه‌ای که زمین گذاشته نشد

یکی از اقوام سردار شهید کلهر تعریف می‌کرد که در دوران انقلاب، وقتی که انقلابیون، پادگان‌ها را گرفتند، یدالله هم میانشان بود. او یک اسلحه ژ- سه پیدا کرد. با خوشحالی آن را در بغل گرفت و گفت: دیگر این را زمین نمی‌گذارم.

و همانطور هم شد.

حاج یدالله کلهر، تا پایان عمر دنیایی‌اش، لحظه‌ای از دفاع غافل نشد و سلاح بر زمین نگذاشت و تا آخرین قطرۀ خون، روی حرف خود ایستاد.

*   *   *

خداحافظ شیردل

وقتی رفتیم خبر شهادت حاج یدالله کلهر را به خانواده‌اش بدهیم، شروع کردیم به مقدمه چینی.

گفتیم: آمده‌ایم تانکر بخریم برای جبهه.

پدرش نگاهی به چهره‌های پریشان ما کرد و تا ته ماجرا را خواند. او گفت: این موقع شب آمده‌اید تانکر بخرید؟!… می‌دانم حاج یدالله طوریش شده.

پدر وقتی شنید پسرش شهید شده، سه بار روی پای خود زد و گفت: شیردلم شهید شد… شیر دلاورم رفت…

حاج یدالله؛ فرزند یک خانوادۀ ایلیاتی بود. در ایل؛ شجاعت حرف اول را می‌زند. یدالله کلهر هم به راستی در سراسر زندگی‌اش نشان داد که شجاعت در رگهایش جاری است.

More To Explore

شهید

شهید

شهدا

شهید محمدرضا محمودی تفرشی

نام: محمدرضا نام خانوادگی: محمودی تفرشی نام مادر: فاطمه نام پدر: حسن تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۱۲/۲۵ محل تولد: تهران وضعیت تاهل: مجرد میزان تحصیلات: اول متوسطه (علوم تجربی) سن: ۱۷ سال تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۲/۱۲ محل

خانهدسته‌هاحساب کاربریسبد خرید
جستجو کردن