شهید محمود خمارباقی

۱۵ روز بیشتر از آغاز سال ۱۳۶۰ نگذشته بود که دوباره عازم جبهه بود و چه غمبار بود آن غروب نیمۀ فروردین!

صبح روز بعد؛ دیگر محمود نبود…

من و خواهرم تنها نشسته بودیم که محمود از طبقه بالا به پایین آمد. دور هم نشستیم و درد و دل کردیم. او از دغدغه هایش گفت… حال عجیبی داشت…

 سرش را به دیوار تکیه داد و گفت: می دانم که شهید می شوم، اما شهادت من کجا و شهادت شهید مطهری کجا؟!…

 چشمان زیبایش پر از اشک شد… قطره های اشک، روی ریش های دورنگ حنایی و خرمایی‌اش می ریخت و ما را هم مثل خودش، منقلب می کرد. 

 با هم سوره تغابن را خواندیم و گریستیم.

صبح روز بعد؛ دیگر محمود نبود…

هر بار که جبهه می رفت، اجازه نمی داد بدرقه‌اش کنیم. در همان خانه باید خداحافظی می کردیم، حق نداشتیم سرمان را از در بیرون کنیم و قد و بالایش را تماشا کنیم.

این بار هم.

محمود حتی کودک چهارماهه‌اش را هم نبوسید و رفت. وقتی گفتند: «ببوسش»، نگاهش هم نکرد! گفت: «می‌خواهم بدون دلبستگی بروم؛ مثل کشوری.»

صبح روز بعد؛ دیگر محمود نبود..

او رفت…

پا گذاشت روی دلش و رفت…

مثل کشوری…

More To Explore

شهید

شهید

شهدا

شهید محمدرضا محمودی تفرشی

نام: محمدرضا نام خانوادگی: محمودی تفرشی نام مادر: فاطمه نام پدر: حسن تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۱۲/۲۵ محل تولد: تهران وضعیت تاهل: مجرد میزان تحصیلات: اول متوسطه (علوم تجربی) سن: ۱۷ سال تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۲/۱۲ محل

خانهدسته‌هاحساب کاربریسبد خرید
جستجو کردن