شهید محمود زارعی اقدم به روایت مریم زارعی اقدم خواهر شهید
محمود یک سال از من کوچکتر بود، اما قرنها از من جلوتر.
از همان کودکی نسبت به پوشیدن کفش و لباس نو، بیرغبت بود. در دوره ای که همۀ شادی بچهها این بود که عید شود تا لباس نو بخرند، او هیچوقت با لباس نو به مدرسه نرفت.
در دوران طلبگی هم یکبار کفش خرید و چند سال همان را به پا کرد. آنقدر آن کفش را پوشیده بود که زیرۀ آن از بین رفته بود و بارها داده بود درستش کرده بودند. این کار انقدر تکرار شده بود که کفی کفش از خود کفش، سنگین تر شده بود ولی حاضر نمی شد کفش نو بخرد. میگفت تا زمانی که رویۀ آن سالم است، قابل استفاده است.
* * *
در مهربانی و مهرورزی زبانزد بود. مهر و محبت تمام جنبههای زندگیاش را تحتالشعاع قرار داده بود. با همه مهربان بود، خصوصاً پدر و مادرمان. اوج محبت را در شخصیت و خلقوخوی او میشد دید.
به خاطر دارم که مدتی بود مادرمان مبتلا به بیماری خاصی شده بود. با وجود آنکه در خانه، فرزندان دیگر هم بودند، اما محمود طور دیگری بود. از بالای سر مادر تکان نمیخورد. هرلحظه آماده به خدمت بود که ببیند مادر چه کار دارد یا چه چیز میخواهد تا فورا برایش انجام دهد. گاهی هم مینشست کنار مادر و مثل بچهها گریه میکرد. با آنکه نمیدانست آن بیماری خطرناک است، اما از اینکه مادر را در بستر میدید، خیلی غصه میخورد.
یکبار مادر از او خواست که برود سرکه بیاورد. آنقدر عجله کرد در اجرای فرمان مادر، که سرکهها برگشت و روی چشمش پاشید و به چشمانش آسیب زد.
منبع: گنجینه ل۱۰