خاطراتی از شهیدان محمد و محمود موافق
به روایتِ احمد شایگان (همرزم شهیدان موافق)
- جبهه واجبتر از برادر است
محمد موافق اخلاق بهخصوصی داشت. روابط عمومی بالایی داشت. دوست داشت نیروهایش متکی به خودشان باشند. تکواندوکار بود و ورزشهای رزمی انجام میداد. بعد از ظهرها ورزش میکرد.
زمانی که در اردوگاه بودیم ظرف میشست.
در عملیات از هوش بالایی برخوردار بود. از مهمات و سنگر نهایت استفاده را میکرد.
یادم است وقتی محمود شهید شد، محمد را دیدم و گفتم: «محمود تیر خورد؛ نمیروی؟»
گفت: «نه! جبهه واجبتر است.»
موقع تشییع جنازه محمود هم نبود.
- میانبُر برای دیدار
سد دز، اندیمشک و دزفول را از هم جدا کرده بود. ما پایینتر یعنی سمت دزفول بودیم. رودخانه بینمان بود.
محمد این طرف رودخانه بود و محمود آن طرف. محمود میخواست به برادرش محمد سر بزند، زمینی باید از اندیمشک به دزفول میآمد، اما دو تا چوب شبیه قایق درست کرده بود تا از رودخانه به ما سر بزند.
آدم دوستداشتنیای بود.
- جلوی قاضی و معلق بازی
محمد، کمی سختگیر بود. همیشه دوست داشت نیروها قدرت تصمیمگیری داشته باشند.
یک بار من و شهید حسینپور در هوای سرد با هم مشغول نگهبانی بودیم. داخل آتش هم سیبزمینی انداخته بودیم تا بخوریم. آتش که گر گرفت، حسینپور خم شد تا سیبزمینیها را بردارد که پیراهنش گیر کرد و اسلحه از ضامن خارج شد. بعد داشت با اسلحه بازی میکرد که یک گلوله شلیک شد و از لای پای من رد شد.
گفتم: «مگر نگفتی اسلحه در ضامن است؟»
ترسیده بود. در همان لحظه برای اینکه مسئولمان محمد موافق متوجه سوتی ما نشود، شروع کردیم به شلیک کردن که مثلاً ضدانقلاب آمده است. یکهو محمد از سنگر بیرون آمد و خیلی خونسرد طرفم آمد و گوشم را گرفت.
گفتم: «کوملهها بودند.»
گفت: «اگر کوملهها آمدهاند پس الان کجا هستند؟ چرا نرفتی دستگیرشان کنی؟ تا آنها تیراندازی نکرده باشند شما حق تیراندازی ندارید.»