دعا کن خجالتزده نشویم!
شهید محمود زارعی اقدم به روایت مجتبی زارعی اقدم برادر شهید امام جماعت اجباری محمود؛ شناسنامهای ۵ سال از من بزرگتر بود، اما انگار 50 سال جلوتر از من بود. از همان کودکی، با بقیه بچهها فرق داشت. سن و سالی نداشت اما…
ردای شهادت
خاطره برادر ابوالحسن غفاری (رزمنده گردان قمر بنی هاشم)، درباره شهید مجتبی صفدری مجتبی صفدری؛ مسئول دسته بود. او از مربیان کارکشته و ماهر گروهان فتح بود. روزی در اردوگاه کوثر، در حال آموزش آمارگیری به رزمندهها بود، شیطنت بعضی از بچه ها…
کودکِ نظر کرده
درباره شهید مهدی صمدی به روایت مادر شهید وقتی مهدی به دنیا آمد، قابله از ما خواست پارچه ای که بچه را با آن پوشاندیم، به او بدهیم. معتقد بود این پارچه، زندانی را آزاد می کند! چندی بعد، شنیدیم که پسر آن…
حجاب خلاقانه
خاطراتی از شهید جلال شاکری به روایت خانواده 2 ساله که بود، خدا او را دوباره به ما بخشید... مبتلا شد به بیماری سخت سرخک و اگر عنایت خدا نبود... از همان کودکی، دقت و توجه خاصی به محیط اطرافش داشت. انگار بیشتر…
شربت شهادت
شهید ناصر اربابیان به روایت محسن اربابیان (برادر) همراه با برادر ناصر برادر بزرگتر بود. من حدود یک سال و نیم بعد از او به دنیا آمده بودم. من و او، هم برادر بودیم هم دوست و رفیق. مدتی همبازی و هممدرسهای بودیم.…
و خدایی که به عزتالله، مرا عزت بخشید
شهید عزت الله اوضح به روایت مادر شهید 17 ساله بودم که ازدواج کردم. دو سال گذشت و فرزنددار نشدیم. کم کم حرف و حدیث ها پشت سرم شروع شده بود که لطف خدا شامل حالمان شد و خدا به ما فرزندی عطا…
آخرین سفر
شهید محمود زارعی اقدم به روایتِ مجتبی زارعی اقدم برادر شهید سال 65 که پای من هم به جبهه باز شد، احساس کردم تازه دارم برادرم را میشناسم. نزدیک عملیات کربلای 4 بود. محمود که آنموقع فرمانده دسته بود، برای خودش قبر کنده…
سهپاهی واقعی!
درباره شهید جعفر حمدگو به روایتِ برادر شهید یکروز وقتی برادرم به خانه آمد، دیدم تمام بدنش درب و داغان است. پرسیدم: چی شده جعفر؟! برایم تعریف کرد که رفته بوده برای بیحجابی در یک پارک، امر به معروف و نهی از…
یک دست کم داشت، اما هیچوقت کم نیاورد
درباره شهید عبدالرزاق علیشیری در کودکی دچار تب شده بود و به دنبال آن، پای چپش از حرکت بازایستاد. اما خودش هرگز از حرکت و تلاش و تکاپو نایستاد. آنقدر با اراده بود که بعد از مدتی توانست عصا را کنار بگذارد و…
فرمانده با صلابت
روزهای غربت لشکر 10 در عملیات خیبر از روزهای حضور حاج کاظم رستگار و بچه هایش در جزیره مجنون 38 سال میگذرد... 38سال پیش این شب ها و روزها به سختی میگذشت... شب ها و روزهای عملیات خیبر از همهی روزها و شب…