میدان مغناطیسی حاج یدالله

سردار شهید حاج یدالله کلهر به روایت حاج عباس رسولی فر

سردار شهید حاج یدالله کلهر، برای اسلام و انقلاب، نه تنها از جان، بلکه از آبرو هم گذشته بود.

روزگاری در شهر کرج، شرایط ناپایداری بود و پیش می‌آمد که بعضا این شهید بزرگوار، مورد بی‌مهری قرار بگیرد.

اما او گوشش را به تمام آنها بسته بود و فقط به خدمت می‌اندیشید.

مغناطیس وجود کلهر، گسترۀ وسیعی از رزمندگان را تحت تأثیر خود قرار داده بود و از تمام شهرهای غرب استان تهران، ازجمله کرج، شهریار، اسلامشهر، شهرقدس و… شاهد حضور رزمندگانی بودیم که به عشق حاج یدالله کلهر به جبهه آمده بودند و خود حاج یدالله هم تحت تأثیر مغناطیس امام و ذوب در ولایت بود. صفا و صمیمیت خاصی بین او و رزمندگان موج می‌زد.

حضور او در میدان نبرد، به همه انگیزه و روحیه می‌بخشید.

خوب به یاد دارم که سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی، درگیری شدت پیدا کرده و کار گره خورده بود. گردان حنظله لشکر ۲۷ محاصر شده بود و وضعیت بدی بوجود آمده بود. هر لحظه اخبار ناگوارتری می‌رسید.

در همان هنگام، شهید کلهر وارد خط شد. درست از همان زمانی که او به خط آمده، همه چیز سر و سامان گرفت. وجود او آبی بر آتش بود و با آمدنش، غصه‌ها تبدیل به آرامش شد.

*   *   *

حاج یدالله کلهر در قسمتی از وصیتنامه‌اش نوشته: خدایا، تو شاهدی که من از تمام چیزهایی که داشتم، گذشتم تا به خودت برسم.

او حقیقتا از همه چیز خود گذشته بود.

یادم می‌آید یکبار در زمستان به منزل پدری ایشان رفته بودیم. در یکی از اتاقها که کرسی بود، نشسته بودیم. دختربچه‌ای مدام دور کرسی می‌دوید و می‌چرخید و از سر و کول حاج یدالله بالا می‌رفت و او را عمو خطاب می‌کرد.

حاجی از ما پرسید: می‌دانید این بچه کیست؟

گفتیم: نه.

گفت: دخترم مریم است، اما از بس مرا کم دیده، نمی شناسدم و می‌گوید عمو

به ظاهر خندیدم، اما در دلم غم بزرگی نشست از اینکه جنگ است و چنین دختری از وجود چنین پدر مهربانی محروم است. کلهر واقعا از همه چیز گذشته بود.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search