خاطراتی از شهید شعبانعلی نژادفلاح (۳)
انتقاد پذیر
دورههای کلاسیک یا دانشگاهی مدیریت را ندیده بود ولی در عمل انصافاً مدیری به تمام معنا بود و این در عملکردش مشخص بود. قبل از انجام هر کاری کاملاً جوانب را بررسی کرده، تدابیر و تفکر لازم را انجام می داد، سپس وارد عمل می شد .در عین حال به مشورت در انجام امور بسیار معتقد بود. یکی از مسائلی که در وجود این شهید نسبتاً جایی نداشت ترس از مسائل بود. از مواجه شدن با هیچ موردی ترس و واهمه به خود راه نمی داد و این یکی از علت های موفقیتش بود. در رفتار و گفتار خیلی مراقبت داشت و هر امری را که کمی مشکل به نظر میرسید به حساب امتحان الهی میگذاشت و کوشش میکرد از آن سربلند بیرون آید.
بسیار انتقادپذیر بود. طوری که در آغاز هر جلسه یادآوری میکرد، هر مساله، انتقاد یا عیب و ایرادی از او را بدون هیچ اضطراب و نگرانی بگوییم و تاکید میکرد: “خدا را شاهد میگیرم که هرگز بابت این صراحت از کسی رنجیده نشدم.”
دقت در بیت المال
در اداره امور بهداری سپاه بسیار فعال و موفق بود. از ابتکارات و خلاقیتهای شهید نژادفلاح احداث بخشهای مختلف درمانی در بهداری بود. پدر بزرگوار شهید میگوید: «یک روز جمعه به منزل ایشان رفتم، خانه نبود، ساعتی منتظر ماندم ولی نیامد. گفتم شاید در بهداری باشد؛ قدم زنان رفتم آنجا. دیدم دستکش دست کرده و از زیر برف آجرها را در میآورد و میریزد توی میدر در به فرغون و میبرد پای کار. گفتم:” امروز جمعه است این جا چه میکنی؟” گفت: “فردا بناست کارگر و بنّا بیایند اینجا، مصالح آماده نباشد، بیکار میمانند و بیتالمال ضایع میشود…”
ایثار
در رابطه با درمان برادران سپاهی و بسیجی از خود گذشتگی زائدالوصفی از خود داشت و در این راه روز و شب برایش تفاوتی نداشت با توجه به کمبود وسایل نقلیه سپاه، از دوستان و همکاران خواهش میکرد که هر کسی وسیلهای دارد بیاورد تا کارها بهتر پیش برود. با برنامهریزی تزریقات و پانسمان مجروحین را در منزل آنان انجام میداد تا متحمل رنج و زحمت نشوند. همواره در رفع نیازهای دیگران آنها را بر خود ترجیح میداد.
یک روز با خانواده به سرکشی خانواده همرزمش رفت؛ وقتی متوجه کمبود سوخت منزلشان شد، یک بشکه نفت از خانه خودش به منزل آنها برد و تا دوباره برای خودشان نفت تهیه کند، در منزل پدرخانمش زندگی کردند.
عاشق نماز
علاقه عجیبی به امام، انقلاب، اسلام و راه و رسم اهل بیت (ع) داشت. تابع محض ولایت بود. بدون چون و چرا در هر مسئولیتی که مصلحت بود جانفشانی میکرد. از یک امدادگر ساده گردان و اورژانس گرفته تا مسئولیتهای سنگین کل یک اورژانس مستقر در خط. در همه این امور با تمام وجود و توان از خود مایه میگذاشت. معیار و میزان علاقهاش به افراد اعتقاد آنها به اسلام و اهل بیت(ع) بود.
شهید شعبانعلی عاشق خدا بود. خود را عبدی معتقد و مقید به معبود میدانست. عاشق نماز بود، در حین نماز غرق در عبادت بود. گاهی انگار موقع نماز هیچ چیز نمیدید یا هیچ چیز نمیشنید. شهید شعبانعلی تفکراتش، عملش، تصمیمش، سخنش، نگاهش، همه و همه برخاسته از ایمان و اعتقاد قوی قلبی بود. او را میتوان به حق، یک فرد مکتبی قلمداد کرد. تعاملش با دوستان، برخورد با فرزند، احترام به همسر، تبعیت از پدر و مادر و احترام به آنان، صله رحم و… رنگ و بوی خدایی داشت.
شروط ازدواج
معمولاً بسیاری افراد در آغاز زندگی مشترک خود شرط هایی که برای همسرش بیان می کند، رنگ و بوی مادی دارد اما توجه کنیم به برخی از شرایط ازدواج شهید شعبانعلی که نشات گرفته ازخلق و خوی مکتبی و الهی اوست:
۱) مهار نفسِ فزون طلب در مسائل مادی و پیش گرفتن حالت تعادل در زندگی و غافل نبودن از زندگی محرومین و رسیدگی به امور آنان.
۲) شرکت در مبارزات سیاسی مکتبی و قبول مسئولیتهای محوله تحت هر شرایط موجود بدون سستی و سهل انگاری و بهانه گیری و هجرت برای خدا و رضای خدا در هر شرایطی.
۳) احیای روحیه تعلیم و تعلم در زندگی اشتراکی به طور دو طرفه و نه یک سویه با احترام به شخصیت طرف مقابل و حفظ روحیه انتقادپذیری و بدور بودن از هر گونه ظاهرسازی و دروغ پردازی.
۴) برنامه صحیح روزانه و دوری از هرگونه بی هدفی و پوچی و در پیش روی داشتن بحث و مطالعه و تبادل نظر.
۵) توجه خاطر به مکتب غنی اسلامی، درست کاری، تقوی، گذشت، تقویت ایمان به گونهای که هدف فقط الله باشد و کلمه لا اله الا الله همیشه مدنظر باشد.
اگر چنین خصلتهایی در انسان زنده شود به حقیقت رستگار و پیروز است
وَ یُؤثِرُونَ عَلَى أنفُسِهِم وَلَو کَانَ بِهِم خَصاصَه
در یکی از عملیاتها بین خاکریز خودی و ناحیهای که دشمن مستقر بود دو نفر از رزمندگان اسلام مجروح شده و بدنشان در حال سوختن بود. خیلیها این منظره را میدیدند ولی به علت حساسیت وضعیت، یارای نزدیک شدن به مجروحین را نداشتند. شهید شعبانعلی میگفت: دل را به خدا داده بسمالله گفتم و از خاکریز خودی به طرف مجروحین درحال سوختن رفتم. با هر مشکلی که بود خودم را به مجروح اول رساندم با دستهایم شروع به خاموش کردن آتش بدنش کردم. ناگهان متوجه شدم که مجروح اولی اشاره به مجروح دوم میکند و با اصرار به من فهماند که اول به سراغ او بروم. خودم را به مجروح دوم رساندم و شروع کردم به خاموش کردن شعلههای بدنش، طوری که دستهای خودم دچار سوختگی شده بودند. اما باز متوجه شدم که او هم اشاره به مجروح اولی مینماید و اصرار شدید دارد که سراغ مجروح اولی بروم… ناچارا او را رها کردم و رفتم پیش اولی. دیدم مجروح اول شهید شده… به سرعت به طرف مجروح دوم رفتم که ایشان نیز شهید شده بود…
مشاهده جانفشانی این عزیزان، شعبانعلی را بی تاب تر کرد و برای رسیدن به لقاء حق چشم انتظار….