خاطراتی از مرتضی درزی، بسیجی رزمنده گردان علی اصغر (ع) درباره عملیات بیتالمقدس۲
عملیات بیت المقدس ۲ در زمستان بسیار سرد و در ارتفاعات صعب العبور منطقه عملیاتی ماووت عراق انجام شد.
صبح فردای عملیات، بنا به دستور فرماندهان، در آن هوای بسیار سرد، بصورت دشتبان از ارتفاعات پایین آمدیم تا نیروهای عراقی را که شب قبل از سنگرهای خودشان بسمت عراق، فرار کرده بودند و در بین سنگها و یا شیارها قایم شده بودند را دستگیر و اسیر کنیم.
بنده و یکی دیگر از رزمندهها در حال بازرسی از کنار سنگ بزرگی بسمت پایین ارتفاع در حال عبور بودیم که ناگهان یک عراقی از لای سنگ بزرگی با حالتی بسیار ترسیده و لرزان، در حالی که در دستانش مهر نماز و قرآن بود فریاد الدخیل، الدخیل سر داده بود و از لای سنگ خارج شد و خودش را تسلیم ما کرد. این اسیر را دستگیر و بازرسی بدنی کردیم و به پایین ارتفاع آوردیم و به آقای رضاپور فرمانده گردان علی اصغر (ع) دستگیری این اسیر را گفتیم.
اسرای دستگیر شده عموماً دارای هیکل درشتی بودند. پس از آنکه تعداد زیادی اسیر عراقی را جمع آوری شد، علیرغم هوای سرد بنا بر ملاحظات حفاظتی و امنیتی لباس اورکت آنها را از تنشان در آوردیم و بند پوتین آنها را نیز باز کردیم و اسرا را بسمت عقب به حرکت در آوردیم. در حین حرکت به هر کدام از اسرا تجهیزات نظامی غنیمتی که بدست آورده بودیم را دادیم.
برای اینکه به عقب برگردیم میبایستی از ارتفاعات بالا میرفتیم. در حین برگشت و انتقال اسرای عراقی بودیم که هواپیماهای عراقی آمدند و ارتفاعات بالای سر ما را بمباران کردند و در اثر بمباران قطعات سنگ به سمت ما سرازیر شد که خدا را شکر به کسی از رزمندههای که در مسیر برگشت، همراه اسرا بودند آسیبی نرسید. البته بنده بر اثر پرتاپ سنگها به زمین پرتاپ شدم ولی بلند شدم.
پس از اتمام بمباران و اتمام ریزش سنگها، اسرا را جمع و جور کردیم و دستور حرکت به آنها دادیم و خدا شکر حوالی شب به عقب و محل استقرار نیروهای خودی برگشتیم.
پس از برگشت، اسرا را در یکی از سنگرهای خودشان زندانی کردیم و به نوبت بالای سنگر آنها نگهبانی میدادیم.
رزمندهها پس از برگشت از جمعآوری اسرای عراقی، شروع به ساخت سنگر و جانپناه به منظور حفظ جان، استراحت و نیز مقابله با حمله عراقیها نمودند.
* * *
بعد از عملیات بیتالمقدس۲، چند شبانه روز در ارتفاعات مانده بودیم.
عراقی ها بعد از اینکه ما عملیات کردیم، شب و روز بوسیله خمپاره، شروع به بمباران مواضع و محل استقرار ما در آن ارتفاعات کرده بودند. روز دوم یا سوم بود که در یکی این بمبارانها متاسفانه تعدادی از رزمندهها شهید یا مجروح شدند که دو تن از این شهدا از گروهان ما بودند. اسامی آنها در خاطرم نیست، این دو شهید بزرگوار از اهالی کرج یا شهریار بودند.
یکی از آنها جوانی بود که تازه عقد کرده بود و نامزد داشت. همیشه در گردنش دستمال یزدی قرمز بسته بود. این شهید در بمباران از ناحیه پشت جمجمهاش ترکش خورده بود و موجب شده بود تا مقداری از محتویات مغزش خارج شود.
من همان دستمال یزدی قرمز را از گردنش باز کردم و ناحیهای که ترکش خورده بود را بستم تا از خروج محتویات مغزش جلوگیری کنم. شهید دوم هم فرد مسنی بود که ۷ – ۸ فرزندان داشت.
آسمان داشت تاریک میشد، بمباران آرام شده بود، شهدا را جمع آوری کردیم و در مکانهای مناسب قرار دادیم. در آن هوای سرد پیکر این دو شهید را بیرون از سنگر گذاشتیم.
فردا صبح پیکر شهدا را با سختی فراوان به پایین ارتفاعات انتقال دادیم تا بوسیله نفربر همراه با دیگر شهدا به عقب انتقال یابند.
علی رغم گذشت بیش از ۳۰ سال از آن عملیات، چهرهی نورانی آن دو شهید بزرگوار که تا صبح در خارج از سنگر قرار داده بودیم، برای همیشه در ذهنم حک شدهاند.
انشاالله که در صحرای محشر ما را شفاعت کنند.
مرتضی درزی
گردان حضرت علی اصغر (ع)
در این عکس من (مرتضی درزی) در سمت راست نشستهام. شب قبل تا صبح را بسمت پل شهید کلهر برای عملیات بیتالمقدس۲ راه رفته بودیم و اینجا تنگهای قبل از پل شهید کلهر است. در اینجا ضمن استراحت کوچکی منتظر و آماده بودیم تا نوبت گردان ما برای گذر از پل برسد.
من در حالی که نشسته بودم و از فرط خستگی چشم هایم را برای استراحت بسته بودم، یکی از بچهها به نام سید علیاکبر میروکیلی از من این عکس را انداخت.
قمقههایی که در تصویر میبینید را گذاشته بودیم آنجا، تا قطرات آب را برای نوشیدن جمعآوری کنیم.
سمت راست مرتضی درزی، سمت چپ فرهاد تدین
بعد از عملیات بیتالمقدس۲، مرخصی لشکر و حرکت از اردوگاه قائم به سمت تهران
یک دیدگاه
۱۰ خرداد ۱۴۰۱ در ۸:۰۲ ب٫ظ
محسن مالکی
سلام. من هم اردوگاه قائم میان مهاباد و میاندوآب بودم. یادم هست هواپیما آمد ساختمان پلنگی و موقعیت صف را بمباران کرد