مثل کشوری…
۱۵ روز بیشتر از آغاز سال ۱۳۶۰ نگذشته بود که دوباره عازم جبهه بود و چه غمبار بود آن غروب نیمۀ فروردین! صبح روز بعد؛ دیگر محمود نبود… من و خواهرم تنها نشسته بودیم...
۱۵ روز بیشتر از آغاز سال ۱۳۶۰ نگذشته بود که دوباره عازم جبهه بود و چه غمبار بود آن غروب نیمۀ فروردین! صبح روز بعد؛ دیگر محمود نبود… من و خواهرم تنها نشسته بودیم...
مثل یک پدر بود برای خواهرانش. حواسش بهشان بود؛ به حجابشان، به درسشان، … خودش نتوانسته بود درسش را تمام کند، اما به آنها می گفت: تا هر وقت که می خواهید، درس بخوانید....
هوا سرد بود؛ مثل همۀ زمستانها و همۀ بهمنها آن روز ولی؛ فرق داشت با دیگر روزها… دوازدهمین روز بهمن ۱۳۹۲، لااقل برای محمود؛ آن روز، روز دیگری بود… گرمتر از همیشه گرمتر از...
شهید محمود خمارباقی نـام پـدر : میرزآقا نام مادر: مدینه تـاریخ تـولـد : ۱۰/خرداد/۱۳۳۵ مـحل تـولـد : اراک سـن : ۲۵ سال تـاریخ شـهادت : ۲۲/فروردین/۱۳۶۰ مـحل شـهادت : سرپل ذهاب گردان: نامشخص...