خاطره برادر صفرعلی جعفرپور درباره شهید سلمان ایزدیار عملیات والفجر ۸ که تمام شد، از واحد اطلاعات عملیات به گردان حمزه رفتم و همراهشان به جزیره مجنون رفتیم برای پدافند. مأموریتمان در جزیره که...
درباره شهید سلمان ایزدیار به روایتِ برادر جعفر رجبی مدتی بود در جزیره مجنون، مشغول پدافند بودیم. شرایط جزیره واقعا سخت بود. پشهها امانمان را بریده بودند. از شر موشهای غول پیکر هم در...
درباره شهید سلمان ایزدیار به روایت برادر کریم پناه عملیات نزدیک بود. کار شناسایی شروع شد. چند روزی که به شناسایی میرفتیم، در سنگر کمینی که روی پد واقع شده بود، دیدیم پنج نفر...
درباره شهید سلمان ایزدیار : از شهربانی کرج با گشت ثارالله تماس گرفته می شود که: «یک ساک مشکوک به بمب در شهربانی است به ما کمک کنید.» سلمان ایزدیار که در آن لحظه...
درباره شهید سلمان ایزدیار : قدی بلند و جسمی توانمند داشت. از همان کودکی در «جوادآباد» سردسته و سرمشق بچه های محل بود، عَلَم هیئت را بلند می کرد… کم کم پهلوان منشیاش، او...
درباره شهید سلمان ایزدیار : آن زمان، خیابان چالوس؛ مهمترین خیابان کرج بود… آن روز ختم اقوام یکی از مسئولین بود. به همین دلیل خیابان چالوس بسته شده بود و مردم در ترافیک سنگینی...
درباره شهید سلمان ایزدیار : فرزندش که به دنیا آمد، اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود. به دوستش گفت: می خواهم اسمش را بگذارم عمار؛ در لشکر بیست و هفت محمد رسول الله،...