این درد را به فال نیک بگیر!
خاطره سردار هادی (فرمانده گردان المهدی) آشپزخانه لشکر به رسم همهی شبهای عملیات مرغ داد. نان لواش خشک و مرغ سرخ شدهی سرد و گوجه و خیارشور. با اشتها خوردیم و خیلی هم بهمان...
خاطره سردار هادی (فرمانده گردان المهدی) آشپزخانه لشکر به رسم همهی شبهای عملیات مرغ داد. نان لواش خشک و مرغ سرخ شدهی سرد و گوجه و خیارشور. با اشتها خوردیم و خیلی هم بهمان...
به روایتِ سردار محمد هادی، فرمانده گردان المهدی(عج) یک روز دعوت شده بودم به دبیرستانی برای گفتن خاطراتم از دوره دفاع مقدس برای نوجوانانی که سن و سالشان، سن و سال زمان جنگ ما...
مقطعی از عملیات کربلای ۵ به روایتِ سردار هادی بعد از یک عملیات نفسگیر و طاقت فرسا، همراه بچهها سوار شدیم که برویم عقب. سپیدهی صبح داشت آسمان را روشن میکرد. دیگر جاده پیدا...
سه روز بود که در محاصره دشمن بودیم. نه آب داشتیم و نه غذا. هر لحظه به تعداد شهدا و مجروحان اضافه میشد. دیگر امیدمان را از دست داده بودیم… نزدیک ظهر، پشت بی...
عملیات کربلای ۵ بود… بعد از پنج شش روز نبرد سنگین، بازگشتیم به طرف اردوگاه. پنج شش روز جنگ، پنج شش روز تجهیزات و بدو بخیز و تیراندازی و خط و پدافند و پاتک...
روایتی شنیدنی از سردار محمد هادی، فرمانده گردان المهدی(عج)، درباره دلبستگان کراواتی به شهدا! چند سال پیش، روزی پدر شهیدی با من تماس گرفت و گفت: میخواهم کسی را بفرستم خدمتتان. از شما میخواهم...
به روایتِ سردار محمد هادی، فرمانده گردان المهدی(عج) سالها قبل؛ رییس جمهور وقت، معاونانش و وزرا و وکلا را با هواپیمایی مخصوص بردند شلمچه. حاج آقا فضلی هم به ما و تعدادی از...
به روایت سردار محمد هادی، فرمانده گردان المهدی(عج) سالها پیش؛ به عنوان جمعی از مدیران سازمان حج، رفته بودیم به ستاد. هنگامی که حکم موکبها به ما ابلاغ شد، مسئول ستاد به من گفت:...
حال و هوای گردان المهدی (عج) بعد از مرحله دوم عملیات کربلای ۵ به روایت برادر علیرضا مرادخانی مرحله دوم عملیات کربلای ۵ به پایان رسیده بود و در آستانه شروع مرحله سوم عملیات...