پشت شیشۀ انتظار

درباره شهید جعفر حمدگو

به روایتِ مادر شهید

خانۀ ما فقط یک اتاق بزرگ داشت و من همیشه شبها کنار پنجره می‌خوابیدم و چشم انتظار بودم که پسرم از جبهه بیاید.

یک شب، نزدیک اذان صبح، بین خواب و بیداری بودم که احساس کردم کسی در می‌زند. نگاهم به در دوخته شد. خانمی لای در را باز کرد و گفت: پسرت شهید شده.

یکهو از جا بلند شدم. دنبال آن زن بودم. صدایش می‌زدم و می‌گفتم: خانم، پسرم کجاست؟

اما اثری از آن خانم نبود…

همسرم را بیدار کردم و گفتم: بلند شو، جعفر شهید شده. یک خانم خبرش را به من داد.

او گفت: خیالاتی شده‌ای. نمازت را بخوان و بخواب.

***

صبح روز بعد، خبر آوردند که جعفر شهید شده…

گنجینه ل۱۰

سایر شهدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خانهدسته‌هاحساب کاربریسبد خرید
جستجو کردن