خاطرات

خدا خودش درست می کند!!!

به روایتِ شهید محسن وزوایی: خدا را شاهد می گیرم هنگامی که به واسطه ی اصابت گلوله تانک زخمی شده بودم و خون زیادی از بدنم رفته بود، به کمک الهی نجات پیدا کردم و در بیمارستان زجر زیادی می بردم! آنگونه که…

خاطرات

کربلا را برای آیندگانم می خواهم…

به روایتِ مادر شهید محسن وزوایی: از بیمارستان که مرخص شد، هنوز به یک ماه نرسیده، برگشته جبهه! حسابی عصبانی شدم. بهش گفتم: محسن! تو با این وضعیت چجوری میخوای بجنگی؟ تو که دست راستت کار نمیکنه!   عضله بازو دست راستش کاملا…

خانهدسته‌هاحساب کاربریسبد خرید
جستجو کردن