نام: ابراهیم | نام خانوادگی: طالشی پریخانی | نام مادر: زهرا تیموری مجرد | نام پدر: سلیمان | تاریخ تولد: ۱۳۴۶/۲/۳ | محل تولد: طالش، پریخان | وضعیت تاهل: مجرد | سن: ۱۹سال | تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۷/۱۴ | محل شهادت: جزیره مجنون | عملیات: پدافندی جزیره مجنون | گردان: حضرت زینب سلام الله علیها | یگان خدمتی و مسئولیت شهید: ل۱۰- تی۴، بسیج | مزار: تهران، بهشت زهرا(س) ، قطعه ۵۳
- به عکاسی علاقه مند بود
- متبسم بود و غالب اوقات لبخند بر لب داشت؛ حتی پس از شهادت و در عالم رویا
- قبل از اعزام به جبهه خواب آقا [امام زمان عج] را دید که گلویش را میبوسند؛ دو سال بعد، از همان ناحیه، مجروح شد و به شهادت رسید
زندگینامه
شهید ابراهیم طالشی در سال ۱۳۴۶ در پریخان متولد شد. او اولین فرزند و اولین پسر خانواده بود. مقطع ابتدایی را در مدرسه امید به پایان رساند. در آن دوران هم درس میخواند و هم بیرون از خانه کار میکرد.
۱۲ سال داشت که پدرش فوت کرد. مقطع راهنمایی را در مدرسه نواب صفوی به پایان رساند و از آن به بعد ابتدا به کار آزاد و بعد از ۲ – ۳ سال در وزارت بازرگانی مشغول به کار شد.
ابراهیم با شروع جنگ عزم جبهه کرد. ابتدا مادرش راضی نبود ولی سرانجام ایشان را راضی کرد و عازم شد.
در دوران جوانی آنقدر مشغول جبهه بود و شوق شهادت داشت که هیچگاه به فکر ازدواج نیفتاد.
سرانجام در سال ۱۳۶۵ در منطقه پدافندی جزیره مجنون، در حالی که همرزمانش را برای امان از بمباران ارتش بعثی عراق، به سنگرها فرا میخواند، مورد اصابت ترکش در ناحیه گلو واقع شد و به آرزوی دیرینهاش، رسید.
خاطرات
اسماعیل طالشی پریخانی (برادر شهید)
در عین حال که کودکی فعال بود، خجالتی بود و رفتاری متین داشت. از خصوصیات بارز ابراهیم، چهرهی به تبسم آمیختهاش بود. واقعا دوست داشتنی و صمیمی بود. دو سال از من بزرگتر بود و همیشه درس خواندن را به من گوشزد میکرد. خودش تا راهنمایی خوانده بود و درسش تقریباً خوب بود. رفتارش با برادران دیگرش تفاوت داشت. کاملا نسبت به مادر و برادرانش احساس مسئولیت داشت. انقلاب که اتفاق افتاد، رفته رفته شخصیت و رفتارش تغییر کرد. عمدتاً در مساجد فعالیت داشت و اوقات فراغتش را هم در بسیج بود. آنقدر مشغول کار بود که شبها هم در بسیج محل میماند. بزرگترین آرزویش شهادت در راه حق بود.
همیشه یک رساله امام خمینی همراهش بود و مسائل را دقیق پیدا میکرد. بچهها تعریف میکردند در یک اردو که در زیر پتو دو نفر خوابیده بودند، ابراهیم پتو را کشید و گفت:” طبق رساله امام زیر یک پتو دو نفر نمیتوانند بخوابند” همیشه همینقدر راه و روش درست زندگی را طبق فتوای امام انتخاب میکرد.
اوایل انقلاب بود؛ حدودا ۱۲ یا ۱۳ سال سن داشت. در همان سنین در تظاهرات شرکت میکرد. حتی چندبار هم کتک خورده به خانه آمد.
یک بار که به مرخصی آمده بود، با هم همه محله را گشتیم، نوشتههای زمان انقلابش روی دیوارها هنوز مشاهده میشد. میگفت این را من نوشتم. این را فلانی نوشته. نگاهش و حرفهایش فرق میکرد. انگار آخرین بار بود. یا به او الهام شده بود که بعد از یک هفته خبر شهادت ایشان را آوردند.
در سال ۵۸ به همراه شهید از حوالی میدان حر رد می شدیم که پرسنل ۲۳ ن.م را دیدیم. ابراهیم گفت: ” چه خوب بود آدم در این لباس به میهن خدمت کند.” بنده نیز در محل خدمتی که داشتم نیروهای مخصوص را انتخاب کردم و در همان یگان خدمت کردم.
* * *
زهرا تیموری مجرد (مادر شهید)
موقع به دنیا آمدن ابراهیم، بخاطر ترس از زایمان و دردهای آن، از حال رفتم و خوابم برد. در خواب دیدم حضرت زهرا(سلام الله علیها) میفرمایند: “بیدار شو! و هیچگونه ترس به خود راه نده و توکل کن بر خدا” این واقعه ۲۰ دقیقه قبل از زایمان بود.
کودکی پر جنب و جوش و فعال بود اما با ظاهری آرام و ساکت. به مدرسه علاقه بسیار داشت و شوق آن را داشت تا به مدرسه برود. علاقه خاصی به هنر عکاسی داشت. از سال سوم ابتدایی به بعد ایشان در بیرون از خانه کار هم میکرد. با بقیه کودکانم فرق داشت؛ چون نسبت به خانواده احساس مسئولیت میکرد.
در دوران نوجوانیاش وضعمان خوب نبود. چون پدر خانواده فوت کرده بود و نانآور نداشتیم. در این سن ابراهیم به کار آزاد مشغول بود. در دوران راهنمایی ترک تحصیل کرد. چون دیگر نمیتوانست هم درس بخواند هم کار کند و نانآور خانه باشد. مخارج بالا بود و ایشان باید هفت سر عایله را میچرخانید. اواخر هم در بازرگانی مشغول به کار بود.
نسبت به همه احساس مسئولیت داشت. حتی به جامعهاش. از هیچ کس بدش نمیآمد اگر هم کسی آزارش میداد، سعی میکرد امر به معروف کند. در نظر همسایهها خوب بود و دوست داشتنی، اجتماعی بود و معاشرتی.
در تمام کارها هم به من کمک میکرد.
علاقه خاصی داشت به تحصیل برادر کوچکترش. حتی زمانی که وی در سال سوم نظری مشغول به تحصیل بود، تمام کتابهای آموزشی کنکور را برایش خرید و تاکید میکرد که باید در کنکور شرکت کند.
سه روز قبل از شهادتش از جبهه تشویقی گرفته بود. به خانه که آمد به او گفتم:” پسرم چقدر کم مرخصی گرفتهای کمی بیشتر بمان!” جواب داد:”مادر من میروم و ۱۰ روز دیگر میآیم.” رفت و ۱۰ روز بعد خبر شهادتش آمد.
در دوران دفاع مقدس، بسیجی بود و نسبت به انقلاب خیلی حساس بود. علاقهی شدیدی هم به امام خمینی داشت. از همان شروع جنگ هر نوع کاری که بتواند به رزمندگان کمکی باشد، چه در پشت جبهه چه در خود جبهه، انجام میداد. در جبهه، بعد از آزادی قسمتی از مناطق از دست رفته، ارتش بعث آن منطقه را بمباران کرد و ابراهیم که دیگران را به داخل سنگرها هدایت میکرد خودش ترکش خورد.
بعد از شهادت، تواضعش بود که سر زبانها بود. همه به مظلومیتاش اشاره میکردند.
* * *
زهرا تیموری مجرد و اسماعیل طالشی پریخانی (مادر و برادر شهید)
ایشان در آن روزگار که افراد هنوز نام امام را نشنیده بودند، با توجه به اینکه در مساجد حضور داشت، با امام آشنا شد و ولایت و تبعیت ایشان را پذیرفت.
از همان بدو پیروزی انقلاب اسلامی جذب بسیج شد و در پایگاه مرصوص خیابان عباسی و پایگاه مقداد مشغول به فعالیت بود. در کارهای پایگاه از جمله نوشتن شعارهای اسلامی بر دیوارهای تعیین شده و گشتهای شبانه سالهای اول انقلاب شرکت میکرد. به خانوادههای شهدا کمک میکرد و به آنها سر میزد.
نماز جماعت را در مساجد بود و در نماز جمعه هم شرکت میکرد. جوانی در آن سن مدام در حال راز و نیاز با خدای خویش بود. در دعاهایی که میکرد شنیده میشد که از خداوند در خواست میکند تا به درجه رفیع شهادت در راه حق برسد. همیشه وقتی یکی از دوستانش شهید میشد غصه میخورد و میگفت چرا من زودتر شهید نشدم! شرکت در جبهه او را روز به روز به آرزوی دیرینهاش نزدیکتر میکرد.
ایشان دو سال قبل از رفتن به جبهه صبح موقع نماز با گریه از خواب بیدار شد. به مادرش گفت: “در خواب آقا را دیدم که از زیر گلوی من بوسه بر میدارد..” زار زار گریه میکرد. و دوسال بعد هم ایشان با ترکشی که به همان نقطه، زیر گلویش اصابت کرد به شهادت رسید.
همیشه خندهرو بود و صمیمی. حتی هنوز هم که ایشان را در عالم رویا میبینیم، همان طور خندان و صمیمی است.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ الصَّلاهُ والسّلام عَلی خَیْرِ خَلقِه و اَشرفِ البّریِه و حافظِ سرِّه و مُبَلّغهِ رِسالاته و حبیب قُلوبنا و طبیب نفوسَنا ابوالقاسم محّمد(ص) و علی اهل بیتهِ الطاهرین المعصومین المکرمین علیهم السلام سِیُّما بقیه الله(عج) روحی و ارواح العالمین لتراب قدمه الفداء و علی نایبه روح الله حفظه الله تعالی و علی اصحابه حزب الله و علی انصاره جندالله و علی اسره الشهدا و المجروحین و المعلولین و الاسراء و المفقودین و علی اهل بیتی و علی والدینی.
سخن با حمد و ستایش خدا میآغازیم و پیشانی بندگی بر خاک درگهش مینهیم و سر تسلیم در برابر فرامینش فرود میآوریم.
به نام آن معبودی قلم بر صفحه دل مینگاریم که هر چه گوئیم از لطف اوست و هرچه بینیم از کرم او، هر جا که رویم خلقت اوست و همه امیدها به در اوست، همه چشمها به عنایت اوست و همه قلبها به سوی او.
خدایا، خدایا دلم سخت گرفته، قلبم سخت ناراحت گشته از این همه ریا، خودپسندی، ظاهر فریبی این نفس سرکش. خدایا تو را به جان ائمه اطهار، تو را به جان حضرت مهدی سلام الله علیه لطفی نما، کرمی کن، ما را به راه راست، راهی که مورد رضای اولیای توست هدایت فرما.
خدایا، خدایا در این وادی ظلمت، در این معرکه آزمایش و امتحان اگر به حال خود واگذاریمان، بدبختیم، بیچارهایم، درماندهایم، فروماندهایم، پس ای قادر متعال دستمان گیر که جز تو دستگیری نداریم.
خدایا، برای پاک نمودن آنچه در طول زندگی خود به خطا پیموده و انجام دادهایم پاک کنندهای نیست، جز سیلاب اشک ندامت و توبه، پس ما را به آن موفق بگردان.
خدایا، در روز محشر جز کوههای سر به فلک کشیده معاصی و خطایا چیزی اندوخته مان نیست مگر محبت آل پیامبر، پس دل آنها بر ما نرم بگردان.
خدایا، آتش عشق در وجودم شعله میزند، زبانه میکشد.
خدایا، تو وجود در کالبدم دمیدی، تو نور فطرت در درونم روشن گردانیدی پس خود این هنگام مرا در این بیابان ظلمت و جهل تنها رها مساز و مگذار بادهای سرد و سهمگین هواهای نفسانی و ابزار و تمایلات شیطانی اندک بضاعتم در عشق به تو را نابود سازد.
خدایا، این چه مامن است (جبهه) هر کس مشغول عبادتی است، این یکی رکوع کرده است و آن یکی سجود، این یکی دم از فراق میزند و آن یکی دم از وصال.
خدایا، این رزمندگان، تشنه کامان وصل کوی تو هستند. مشهد این شاهدان در آغوش و آن یکی سجود، این یکی دم از فراق می زند و آن یکی دم از وصال.
خدایا، کیند اینان چنین مینالند و میگریند، چنین با حال العفو میگویند و طلب غفران کنند.
خدایا، این چه شمعی است (حسین(ع)) که پروانگان بال و پر سوخته در تلاشند تا مگر در پرتو نورش راه را از چاه باز شناسند.
خدایا، دل از دنیا بریدم، دل به لقای تو بستم، تو خود شاهد باش قلمم یارای وصف این همه عظمت و شکوه و بزرگی نیست.
خدایا، جهاد تقویت و تحکیم قدمهای انسان است برای رسیدن به هدفهای والای انسانیت، پس مرا بدان نائل بگردان.
خدایا، برای واماندگان در دشتهای بیآب و علف، آب حیاتی نیست جز لطف و کرمت، پس ما را از آن بینصیب مگردان.
خدایا، ترس از مردن را از وجودم ریشه کن، کن، تا بدون هراس در راهت عشق ببازم جانم را در راه وصل به در کف نهم.
برادران ابتدا باید خود را شناخت و آنگاه آرزوی او را در سر پروراند و به وصل یار آرزومند بود و بدانید من عرف نفسه فقد عرف ربه، پس بکوشید خویش را بشناسید، زنجیرهای امیال و هوسها را از دست و پای خود باز کنید، حجابهای چهره خود را بزدایید، غبارهای فطرت دل را با ذکر خدا بشویید و به یاد او دل خوش دارید که او همیشه منتظر بازگشت و توبه بندگان خود است.
ای دوست، ای دردمند و حاجتمند نیکی بدان دلی که سخت شد دیگر رویشی ندارد و زمینی که شخم نخورد ناچار سخت میشود، قساوتها از کوچک شمردن گناهان مایه میگیرد. ای سختی کشیده در وادی قرب، آه ای عزیز بدان که راه حق سخت است، تو باید سرنوشت خویش را در دست گیری و با اراده خویش آسمان زندگیت را نورانی گردانی و این امر ممکن نیست مگر اینکه درهای رحمت گشوده میشوند و به فیض میرسی، چه خوش لحظه خلوتی که خلوص دل همراه گردد و انسان در تکاپوی وجود ناگاه به توبه رسد و اشکها به امید دیدار او و فروغ خدا در وجودش همچو باران بهاری باریدن گیرد، چه خوش است شب تاریک را با دعا و نجوا و راز و نیاز با محبوبت روشن کردن، چه خوش است بیریایی سحرهای وصال شکستن سکوت با شکستن بغض و در آمیختن با نجوای دردآلود نیایش و چه با طراوت است باران اشک در خشکسالی قساوت.
توبه سیلابی است که همه چیز را تطهیر مینماید، صاعقهای است که ریاها، قساوتها، فریبها، یأسها و حرمانها را میسوزاند و در بهاران امید است که گل دعا در خاک پاک دل روییده و راه را به سر منزل مقصود حیات طیبه گشوده و انسان آرام و سبکبال به سوی ملکوت بال میگشاید.
سخنی نیز دارم با مادر عزیز و گرامیم. بدیهی است از دست دادن هر عزیزی سخت و مشکل است. بنده نیز از زحماتی که برایم کشیدید غافل نیستم و هر مادری نیز انتظار دارد وقتی فرزندی بزرگ میشود یار و دستگیر او باشد ولی تقدیر بر این است که شما باز هم با از دست دادن عزیزانت امتحان پس بدهی. همیشه شما را به خاطر عزم راسخ و عملی که در مشکلات و مصائب داشتی تحسین میکردم.
زمانی که پدرمان جان به جان آفرین تسلیم نمود بخاطر دارم که چگونه با تحمل سختیها سعی در بزرگ کردن و تربیت ما نمودی و به همین خاطر شما را بیش از یک مادر میدانیم و امیدوارم که الگویی باشید برای مادران شهید داده دیگر و شما نیز برای تسکین خاطر میتوانید خانم زینب کبری سلام الله علیها را الگوی خود قرار دهید و به یاد آورید چگونه بهترین عزیزان خود را در سختترین شرایط برای رفتن به میدان بدرقه مینمود و شاهد شهادت آنها میشد و نیز شنیدهاید که چگونه در مقابل حکومت ظالمانه یزید و یزیدیان بعد از واقعه کربلا ایستاد و آنها را رسوا کرد. آری ما که خود را رهروان اهل بیت عصمت و طهارت میدانیم نیز باید چنین باشیم و فقط در شمار پیرو و مقلد نباشیم بلکه با عمل به اثبات برسانیم ما امت واقعی رسول گرامی اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) هستیم. زبان و قلبم توان تحسین شما را آن طور که شایسته است ندارد و نمیتوانم بطور اکمل احساسات قلبی خود را نسبت به شما بازگو نمایم و همانقدری که بگویم «دوستت دارم».
آری آگاهانه راهی را که ائمه اطهار(ع) بخصوص امام حسین(ع) نشان داده بودند انتخاب کردم و بر این انتخاب افتخار میکنم و خوشحالم که جان بیقابلم را هم در این راه دادم و از شما مادر عزیز نیز کمال تشکر را مینمایم که در انتخاب این راه مرا یاری نمودی و سعادت دنیا و آخرت را نصیب بنده کردی.
آرزوی دامادی یکی از بزرگترین امیدهای مادران برای پسرانشان میباشد و میدانم که شما نیز در این امید بودید که روزی مرا در لباس دامادی ببینید ولی بنده دامادی را در پیروزی مییافتم و آخر نیز بدان دست یافتم چرا که چه ما بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم و بدانید که ما زنده هستیم که نزد خداوند تبارک و تعالی روزی میخوریم.
بندگان خدا به غیر از معصومین(ع) بدون گناه و معصیت نمیتوانند باشند و بنده نیز با کولهباری که از گناه و معصیت طی طریق کردم و برای سپری کردن این راه امید به بخشش و عفو خدای الرحمن الرحیم داشتم و چیزی که میتواند در این امر به بنده کمک کند و مرا سبک بار گرداند، دعای خیر و طلب مغفرت از خدای عزوجل برای بنده میباشد و با این کار روح فرزندتان را شاد و بار گناهان مرا کم نمائید.
هر چه بگویم کم گفتهام و امیدوارم خداوند به شما صبر و اجر عنایت فرماید تا بتوانید تحمل سختیها و مصائب را داشته باشید شما را به خدا میسپارم.
و مادر و برادران عزیزم از شما میخواهم که در شهادت من گریه نکنید بلکه برای امام حسین(ع) و اصحاب آن حضرت گریه کنید و هر موقع خواستید گریه کنید با یاد امام حسین(ع) گریه کنید.
یک نصیحت برای شما برادران عزیزم دارم که یک موقع مادر را اذیت نکنید و یک کاری کنید که مادر در نبودن من جای خالی من را در خانه احساس نکند و همیشه به آن دل داری دهید و جای من را در خانه پر کنید. می دانید که بهشت زیر پای مادران است و از شما می خواهم که به مادر احترام لازم را بنمایید.
و از کلیه دوستان و آشنایان میخواهم که من حقیر را حلال کنند.
۳ دیدگاه ها
۱۴ بهمن ۱۴۰۰ در ۱۰:۰۰ ب٫ظ
ناشناس
یا علی
۱۴ آذر ۱۳۹۹ در ۷:۱۶ ب٫ظ
ناشناس
با عرض سلام بر دست اندرکاران سایت وقتی گشتی درسایت زدم و دیدم برای شهدایی که معروف نبودن هم کار شده بسیار جای مسرت است چرا که برای شهدای معروف خیلی کار شده ولی تعدادکثیری از شهدای والامقام گمنام ماندهاند و کسی برایشان کاری نمیکند به عنوان مثال دیدم که علیرغم آنکه از شهید ابراهیم طالشی یک عکس بیشتر نداشتهاید اما این باعث نشده برایش کار نکنید و چنانکه مشاهده میشود برای شهدا کار خاص میکنید همه شهدا دارای مقام هستند و نباید به هیچ وجه میانشان تفاوت قائل شد ان شاء الله مورد شفاعت آنها قرار بگیرید
۱۹ آبان ۱۳۹۹ در ۷:۵۱ ب٫ظ
مهربانی
عالی عالی عالی