او که با آمدنش، ورق برمی‌گشت

سردار شهید حاج یدالله کلهر به روایت امیر کلهر (برادر کوچک همسر شهید)

 

در شجاعت، زبانزد بود.

حضورش در منطقه چنان پر صلابت و مقتدرانه بود که روحیه بسیجیان صدچندان می‌شد و شور تازه‌ای در جان‌هایشان دمیده می‌شد.

همه می‌گفتند: حاج یدالله که می‌آید، ورق برمی‌گردد.

علاقه‌ای دو طرفه میان او و بسیجیان بود. هم او عاشق بسیجی‌ها بود، هم بسیجی‌ها شیفته‌ی او بودند.

با آنکه مدتی قائم مقام شهید همت در لشکر ۲۷ و مدتی هم قائم مقام سردار فضلی در لشکر۱۰ بود، اما چنان ساده و متواضع بود که تفاوتی بین او و نیروهای عادی حس نمی‌شد.

*   *   *

وقتی حاج یدالله به شهادت رسید، من پسربچه‌ای ۷ ساله بودم.

یک روز که به شدت مشغول شیطنت بودم، ایشان هم در خانۀ ما بود. آنقدر آتش سوزاندم که حاجی دست به کمر شد و اسلحه‌اش را درآورد تا مرا بترساند.

اما من بیدی نبودم که به این بادها بلرزم!

حاج یدالله وقتی دید نترسیدم، گفت: آفرین. تو با این شجاعتت، باید زودتر بزرگ شوی و بیایی جبهه و با دشمنان بجنگی.

*   *   *

سال ۱۳۶۴ که حاج یدالله به مکه رفت، موقع بازگشت، رفته بودیم به فرودگاه برای استقبال.

او برای دخترش یک عروسک آورده بود و در همان فرودگاه آن را به مریم داد.

من که فاصله سنی کمی با فرزند او داشتم و از نعمت پدر، محروم بودم، همیشه شامل لطف حاج یدالله می‌شدم. او در همه حال مراقب من بود و هوای مرا داشت.

آن روز هم در فرودگاه، تا مرا دید گفت: برای تو هم یک هلیکوپتر آورده‌ام. 

سایر شهدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خانهدسته‌هاحساب کاربریسبد خرید
جستجو کردن