خدا نعمت را به حمید تمام کرده بود؛ هوش و استعداد بالا، هیکل درشت و موزون، چهره زیبا و دوست داشتنی و قدرت بدنی خوب… والیبال که بازی می کرد، همه را به حیرت وامی داشت.
اما حمید تمام این نعمت ها را برای صاحب نعمت خرج کرد…
دیپلم که گرفت، خانواده مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا را برایش فراهم کردند، اما همراهی چمران برایش جذاب تر بود. این شد که سر از لبنان درآورد! و چندی بعد، در ۱۸ سالگی و اوج جوانی، سنگرهای خاکی جبهه را ترجیح داد به زندگی در ناز و نعمت شمیران.
اعضای خانواده اش همه گرین کارت امریکا داشتند اما او دلش بند وطن بود.
نام او در جبهه با نام گردان قمر بنی هاشم علیه السلام پیوند خورده بود، درست مثل روح و جان رزمنده ها با محبت حمید.
او علاوه بر جمال و جلالش، با زبان شیرین و شوخطبعیاش همه را شیفته ی خود کرده بود. به شوخی به رزمنده های جنوب شهر می گفت:
“شهدای شمرون افضل من شهدای خراسون”
اسم بچه های تخریب را گذاشته بود: “برادرهای فتیله بالا!”
هر وقت آنها را می دید با خنده می گفت: حاج عبدالله به شما نون نمیده بخورید همه عابد و زاهد هستید…
همیشه به آنها سفارش حاج عبدالله نوریان، فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشکر ۱۰سیدالشهدا(ع)، را می کرد و می گفت: «قدر حاج عبدالله رو بدونید. او سرور ما بچه رزمنده های شمرونه؛ از معرفت، تقوا، سواد و دلاوری. خیلی مواظبش باشید یکدفعه نپره…»
اما خودش به همراه حاج عبدالله، هر دو در عملیات والفجر ۸ پرکشیدند و آسمانی شدند.
یک دیدگاه
۱ خرداد ۱۳۹۹ در ۲:۰۹ ب٫ظ
ناشناس
فصله بین اون جوونها و جوونهای امروز
فاصله زمین تا آسمونه