بیداری با بوسۀ فرمانده

خاطره حضور حاج علی فضلی در ارتفاعات فتح شده در عملیات بیت المقدس ۲

عملیات بیت المقدس ۲ تمام و به لطف خدا، ارتفاعات فتح شده بود، ولی ما (گردان حضرت علی اصغر(ع)) همچنان چند شبانه روز بود که در ارتفاعات تازه فتح شده حضور داشتیم.

 قرار بود تا نیروهای تازه نفس جایگزین ما بشوند، اما بنا به دلایلی این جابجایی اندکی به تاخیر افتاده بود. با این حال، علی رغم خستگی بسیار زیاد نیروهای گردان، کسی اعتراضی نداشت و همچنان منتظر آمدن نیروهای جایگزین بودیم….

* * *

نیمه های شب بود و به همراه رزمنده‌ای دیگر، داخل یکی از سنگرها خوابیده بودیم که ناگهان متوجه شدم فردی سرش را وارد سنگر ما کرد و در حالی که دستی به صورتمان کشید و رویمان را بوسید گفت: «خسته نباشی برادر، خدا قوت»

همین که به خودم آمدم و خواستم به احوالپرسی آن فرد پاسخ دهم، ناگهان متوجه شدم که او؛ حاج علی فضلی فرمانده لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهداست.

به همراه همسنگرم، سریع از سنگر آمدیم بیرون و مشاهده کردیم که واقعا این خود حاج علی فضلی است که به اتفاق چند نفر از همراهانش برای سرکشی به بالای ارتفاعات منطقه جنگی آمده اند.

بسیار خوشحال شدیم…

دوباره به سمت ایشان رفتیم، یکدیگر را در آغوش گرفتیم و دیده بوسی و حال و احوال کردیم.

حاج علی حین احوالپرسی به ما این نوید را داد که: «نیروهای تازه نفس و جایگزین در راه هستند و به زودی خواهند آمد.»

بعد هم با ما خدا حافظی کرد و به اتفاق همراهانش به طرف سنگرهای بعدی رفتند…

با آن اتفاق، خستگی عملیات و بلاتکلیفی بعد از آن، از تنمان به در شد.

* * *

فردای آن شب، نیروهای جایگزین به بالای ارتفاعات آمدند و ما نیز بنا به دستور فرماندهانمان سنگرها را تخلیه و از ارتفاعات به سمت پایین و به طرف نیروهای خودی حرکت کردیم. این در حالی بود که جمعی از همرزمانمان شهید شده بودند و حالا باید بدون آنها برمی‌گشتیم عقب…

لحظه های بسیار سخت و دلگیری بود…

یاد تمام شهدای جنگ تحمیلی علی‌الخصوص شهدای عملیات بیت المقدس ۲ گرامی باد.

راوی: مرتضی درزی
از رزمندگان گردان حضرت علی اصغر (ع)

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search