به خاطر بچه ها نرو!…

شهید محمود نوریان (حاج عبدالله نوریان)

به روایت همسر شهید:

خیال ازدواج در سر نداشتم اما با خصوصیاتی که از او دیدم تصمیم گرفتم زندگی مشترکم را همراهش شروع کنم. چشم پاک بود و نماز شبش ترک نمی شد.

ازدواج ما سال۶۱ صورت گرفت. در مدت سه سال زندگی که با او داشتم هیچگاه سخن بیهوده و حرف نسنجیده ای از او نشنیدم.

***

تعریف می کرد هنگام طواف کعبه مردی را دیده که ردایی سپید بر تن و شالی سبز به گردن داشته و از چهره اش نور می باریده است. خطاب به او گفته: شنیده ام هر کس به مکه بیاید حاجتش را از خدا می گیرد.

آن مرد هم گفته: حاجت بخواه.

محمود هم سفره ی دلش را باز کرده که: خدایا پسری نصیبم کن تا ادامه دهنده ی راه و نسل من باشد… ما را از فیض شهادت محروم نگردان…

همانطور هم شد. خوابش را هم دید که پسر بچه ای ترک موتورش نشانده. خدا حاجتش را داد. پسرمان بعد از شهادتش به دنیا آمد.

گاهی می گفت نکند آن شخص که دیدم امام زمان بوده است!

***

از لحظه ازدواج تا هنگامی که بخواهد برای آخرین بار از در خانه بیرون برود مدام از شهادت حرف می زد و می گفت آخر یا ایستاده باز خواهم گشت یا خوابیده.

من هم می گفتم این همه رزمنده در صف شهادت ایستاده اند، حالا کو تا نوبت تو بشود!

هر بار با خنده و شادی بدرقه اش می کردم، اما بار آخر اشک هایم بند نمی آید.

گفتم: لااقل بخاطر بچه هایمان نرو.

جواب داد: خدا خودش حافظ آنهاست. بنده ی خدا چه کاره است؟
خبر دادند مجروح شده. ترکش به پشت سرش اصابت کرده بود. پزشکان جراحی اش کردند اما گفتند امید نداشته باشید. او دیگر نمی تواند مانند یک جوان برومند زندگی کند. سه روز بعد، پر کشید و رفت.

جسمش دیگر پیش ما نبود اما لحظه به لحظه حضورش را کنارمان حس می کردم. هیچ وقت تنهای مان نگذاشت. برای مثال؛ هنگام تولد بچه، مادرم خوابش را دیده بود که می گفت: نگران هیچ چیز نباشید. به خوبی حس می کردم او در این لحظات سخت مراقب و کمک حال من است.

بازتولید (جمع‌آوری اینترنتی و فضای مجازی)

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search