درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده 7 ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن قرآن به مکتب رفت و بعد هم وارد مدرسه شد. اما بعد از دوره ابتدایی مشغول کار در…

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها گذاشت. من به عنوان برادر بزرگتر، دلم می خواست هر کاری می توانم بکنم که رسول، درس بخواند…

درباره شهید

چون دُرّ

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید: زیاد اهل تعریف کردن نبود. هرچه از او می‌پرسیدی به جوابی کوتاه بسنده می‌کرد. گاهی که به مرخصی می‌آمد از او می‌پرسیدم: مهدی از جبهه بگو! چه خبر؟ در پاسخ می‌گفت: چه می‌خواهی باشد؟ می‌خوریم…

درباره شهید

شهادتنامه

درباره شهید محمود معزپوربه روایت مادر شهید #گنجینه همسرم به همراه پسر دیگرم در جبهه بود. حتی دامادمان. پسرم، شمس‌الدین، مدام از کیلومترها دورتر نامه می‌فرستاد که: محمود را برای چی پهلوی خودتان نگه داشته‌اید؟ بفرستیدش بیاید اینجا.محمود آن زمان سیزده‌ساله بود. سنش…

درباره شهید

بغض فرو خورده

درباره شهید محمود معزپوربه روایت مادر شهید: روزی از دیوار حیاط بالا پریده بود و میله‌ای آهنی صاف فرو رفته بود در گونه‌اش. وقتی آمد دیدم دستش روی صورتش است. "پرسیدم: چی شده پسرم؟"پسرکم خم به ابرو نیاورد. دوست نداشت من را نگران…

درباره شهید

قبولی در کنکور

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید: مهدی از لحاظ درسی ممتاز بود. هیچ‌وقت ندیدم در این زمینه کم بیاورد. پسری نبود که بخواهیم با زور و ضرب بنشانیمش پای دفتر و کتاب. خودش خودجوش مطالعه می‌کرد. ناگفته نماند گاهی نگران می‌شدیم…

درباره شهید

پای شکسته و روح استوار

درباره شهید تقی رجبی به روایت پسر شهید یک بار در دوره‌ی آموزشی پای بابا مو برداشت. او را بردند بیمارستان و بعد هم به خانه فرستادند که استراحت کند، اما مگر بابا یک جا آرام می‌گرفت! با همان پایی که در گچ…

یادها

پیوند گلوله و گلو

درباره شهید تقی رجبی به روایت پسر شهید آخرین دیدارمان را خوب به یاد دارم. مگر می‌شود فراموش کنم... آخرین ملاقات من و بابا در معراج الشهدا بود‌. نشانی‌اش را جویا شدم و دیدم میان جمعیتی از فرشتگانِ شهید، چشم‌هایش را بسته. جلو…

درباره شهید

میوۀ کال

درباره شهید (امیرمسعود) صمد یکتا به روایت مادر شهید امیرمسعود هفت‌ماهه به دنیا آمد. وزنش حتی به یک کیلو هم نمی‌رسید. دکترها می‌گفتند کال به دنیا آمده. بقدری ریزنقش بود که او را داخل سینی می‌گذاشتیم. تا چهار ماه نمی‌توانست شیر بخورد. با…

درباره شهید

ارباب خانه کیست؟

درباره شهید امیرمسعود صادقی یکتا (صمد یکتا) به روایت برادر شهید رابطه‌ی من و برادرم رابطه‌ی خوبی بود. گاهی با هم شوخی می‌کردیم و می‌گفتیم: "ارباب خانه کیست؟" یادم است برادرم مشتی محکم روی دیوار می‌نشاند که جای آن به صورت فرورفتگی روی…

HomeCategoriesAccountCart
Search