کاغذ یک سبزیفروشی که مجوز اعزام یک رزمنده شد
شهید حمیدرضا ضیایی با پیدا کردن یک نامه قدیمی، خاطرهاش درباره این نامه را اینگونه روایت کرد: تابستان ۶۶ در منطقه سردشت بودیم و من به علتی تسویه کردم و به تهران آمدم. یک روز تلفن خانه زنگ زد، یادم نیست کدام یک…
شهیدی که پایش را در «بیاره» و جانش را در «بوکمال» هدیه داد
سن شناسنامه ای اش 15 سال را نشان می داد، اما غیرتش سالها بیشتر می نمود. برای رفتن به جبهه، ناچار شد دست در شناسنامه اش ببرد. بالاخره موفق شد و به عنوان دیده بان، مشغول خدمت در لشکر 10 سیدالشهدا علیه السلام…
درباره شهید عباس نایب کبیر
خاطره از سید جعفر نوابی: با شهید عباس نایب کبیر در بهداری لشکر10 سیدالشهدا علیهالسلام آشنا شدم. من انترن بودم و از مشهد اعزام شده بودم. ایشان هم سرپرست بهداری بود. در عملیات بیت المقدس در دربندیخان عراق، بیاره و شاخ شمیران با…
شهیدی به روایتِ شهید دیگر
شهید مدافع حرم «حسن قاسمی دانا» به روایتِ شهید مدافع حرم «مصطفی صدر زاده» دو خاطره زیر توسط شهید «مصطفی صدر زاده» فرمانده تیپ عمار لشکر فاطمیون در مورد شهيد مدافع حرم حسن قاسمى دانا، بیان شده است. شهدا با معرفت هستند حسن…
اولین پایگاه بسیج!
شهید حسن احسانی نژاد به روایتِ برادر ملا نوری (همرزم شهید): اوایل انقلاب من به همراه تعدادی از جوانان در گروهی به نام "المراقبون"، منتسب به آقای خلخالی، در کرج فعالیت می کردیم. این گروه به جوانان آموزش نظامی و مسلحانه می داد.…
ندیده عاشقت شدم!
شهید مجید سرچمی به روایت برادر سعید زاغری روز نهم اسفند 1364 بود و ما به همراه گردان زهیر مشغول پدافند در خط کارخانه نمک فاو بودیم که من مجروح شده و به بیمارستان منتقل شدم. بعد از آن که من به عقب…
خیلی کار داریم!
شهید حسن احسانی نژاد به روایتِ آقای جهان خواه (پدر همسر شهید): در محل کارم بودم. ساعت حدود 9 صبح بود که حالتی بین خواب و بیداری به من دست داد. احساس کردم چهار نفر از چادری بیرون آمدند. آقای احسانی نژاد هم…
عَبدی اَطِعنی فَاَطَعتُک
درباره شهیدان مصطفی عبدی و رضا عبدی به روایتِ عباس عبدی (برادر شهید رضا عبدی) رضا و مصطفی پسرعمو بودند؛ اما نزدیکتر از دو برادر. آن دو با هم بزرگ شدند و با هم به جبهه رفتند. همیشه همه کارشان با هم بود.…