نام: صفا | نام خانوادگی: مظفری بمی | نام پدر: یدالله
تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۵/۱۶ | محل ولادت: تهران | سن: ۲۳
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ | شهادت: فاو / ام القصر – عملیات والفجر ۸
مزار: بهشت زهرا (س)، قطعه ۵۳، ردیف ۱۱۸، شماره ۴
سمت: جانشین گردان حضرت علی اکبر علیه السلام
زندگینامه شهید صفا مظفری بمی
صفا در نیمه ی تابستان سال 1341 در شهر تهران دیده به جهان گشود.
او به همراه برادرش کیا و دو خواهرش، در دامان مادری عفیف و خداجو رشد یافتند.
از همان کودکی علاقه به تکواندو و ورزشهای رزمی داشت.
در تظاهرات علیه رژیم طاغوت به همراه برادر خود شرکت فعال داشتند. تا جایی که احتمال دستگیری توسط ساواک را می دادند و به همین دلیل، وصیتنامه خود را نیز نوشته بودند. او که در سالهای انقلاب، ۱۶ سال بیشتر نداشت، چندین بار در همین تظاهراتها دستگیر شد.
عکس کیا و صفا با دستان خونین و شعار «این سند جنایت شاهه» بارها از تلویزیون پخش شد.
صفا قدرت بدنی فوق العاده ای داشت و شاگردان زیادی در تکواندو تربیت کرد.
با شروع جنگ تحمیلی، صفا به همراه برادرش کیا به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافتند.
صفا مظفری که دان رزمیکاری داشت از این توانمندی خود در مقابله با دشمن نیز استفاده می کرد. او برای جنگ تن به تن با لوله دو نیم آب برای خودش نانچیکو درست کرده بود و در درگیری تن به تن با نیروهای بعثی از آن استفاده می کرد.
پس از سالها نبرد، اول کیا و سپس صفا در راه دفاع از اسلام و وطن به شهادت رسیدند. صفا در حالی که تنها ۲۳ سال داشت، 27 بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ در فاو شهید شد.
پیکر پاک او را در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) به خاک سپردند.
قسمتی از وصیتنامه شهید صفا مظفری بمی
به این فکر نباشید که چرا صفا شهید شد،
به این فکر باشید که در آن دنیا هنگامی که رودرروی هم قرار می گیریم رو سیاه نباشید.
به این فکر باشید که در شهادت چه اسراری نهفته است که من به سوی آن شتافتم. آن اسرار را دریابید (با کنار گذاشتن) بعد به خود نظر کنید و رو سوی خدا کنید و ببینید که خدا چه آغوشی برای پذیرفتن شما باز خواهد کرد.
سعی کنید آنچه را که می بینید در آن به عظمت خداوند پی ببرید و با ذکر لااله الا الله از صمیم قلب اندکی شکر خدای را به جا آورید.
ای جوانان
ای عزیزان
قلبهایتان را با قرآن آشنا کنید. از نهج البلاغه استفاده کنید. نمازهایتان را با توجه بخوانید و از دریای رحمت خداوند هرگز نا امید نشوید.
گالری تصاویر
یک دیدگاه
۱۴ آذر ۱۳۹۹ در ۱۱:۰۳ ب٫ظ
حمیدرخیمی
خدا بیامرزه تیر به سینه اش خورده بود بعداز گذر از اروند رود، ولی باز هم می امد.