نام: محمد علی | نام خانوادگی: طالبی پور | نام مادر: خدیجه | نام پدر: عیسی | تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۶/۲۲ | محل تولد: بیرجند | وضعیت تاهل: متاهل | سن اعزام: – | سن هنگام شهادت: ۲۱سال | تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۶ | محل شهادت: شلمچه | عملیات: کربلای ۵ | گردان: حضرت زینب سلام الله علیها | یگان خدمتی و مسئولیت شهید: ل۱۰ | مزار: تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا، قطعه:۵۳ ردیف:۱۴ شماره:۱۳
- علاقه زیادی به خواهرش داشته
- خوش قول و مهربان
- دوست داشته قلبش را به امام اهدا کند
- شهیدی که دزد موتورش را حلال کرد
زندگینامه
شهید محمدعلی طالبیپور به تاریخ ۲۲ شهریورماه ۱۳۴۴ در یکی از روستاهای دور افتاده بیرجند دیده به جهان گشود. پدرش عیسی و مادرش خدیجه نام داشت. محمدعلی از همان کودکی طعم تلخ فقر را چشید و به دلیل شیوع مرگ و میر کودکان در اثر بیماریهای عفونی و نبود درمانگاه در روستا، چندین بار به شدت مریض شد، اما شفا یافت. شاید خواست خدا این بود که به نحوی دیگر او را به حضور خود بپذیرد.
وی خردسال بود، که به دلیل بیماری مادر، به شهر مقدس مشهد مهاجرت کردند. چندی بعد که مادرش را از دست داد، تحت سرپرستی تنها خواهر خود قرار گرفت.
هفت سالگی راهی دبستان شد. در ۹ سالگی به همراه خواهر، از مشهد به تهران آمد و آنجا به ادامه تحصیل پرداخت.
نوجوانی محمدعلی، مصادف با انقلاب بود و شرکت فعال در تظاهرات. وی پس از پیروزی انقلاب، به عضویت بسیج مسجد محل در آمد.
سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و از سوی سپاه پاسداران راهی جبهه شد.
او به طور مستمر در عملیاتها شرکت کرد تا سرانجام در ۲۶ دیماه ۱۳۶۵، حین عملیات کربلای ۵ در شلمچه به فیض شهادت رسید.
خاطرات
خواهر شهید
محمد علاقه زیادی به تنها خواهر و خواهرزادگانش داشت. زمانی که در کنارم بود، احساس هیچ کمبودی نمیکردم و این از محبت بسیار زیاد محمد بود. او جای خالی مادر، پدر و خواهر را برایم پر میکرد و به جای آنها در حقم محبت و مهربانی میکرد. با اینکه شش سال از من کوچکتر بود، هرچه را که از دستش بر میآمد انجام میداد و در حقم کوتاهی نمیکرد و فداکاریها و خوبیهایی از او دیده بودم که فقط خدا آن را میداند.
وقتی قولی میداد حتما به آن وفا میکرد و از بدقولی متنفر بود. نسبت به همه با گذشت بود. نماز را تا آنجا که میتوانست در اول وقت ادا میکرد و برای نماز ارزش بسیاری قائل بود.
ایشان علاقه بسیار زیادی به حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) داشت. به طوریکه وقتی رهبر دچار کسالت و ناراحتی قلبی میشدند، ایشان میگفتند: « اگر قلبم به ایشان بخورد، با تمام وجودم آن را به رهبر عزیزم اهدا میکنم. »
آرزوی شهادت داشت و آن را هزاران هزار بار به مرگ در بستر در سن پیری، ترجیح میداد. همواره زیارت عاشورا میخواند و هنگامیکه به فراز « اللهم الجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد وآل محمد » میرسید، بسیار منقلب میشد و آرزوی شهادت میکرد.
یک بار که با موتورش برای انجام کاری به پادگان مالک اشتر رفته بود؛ موتورش را به سرقت بردند و محمد بدون آن که ناراحت شود، با خریدن بستنی به خانه برگشت. هنگامیکه سراغ موتور را از او گرفتم، گفت: « اول بستنی بخورید، بعد میگویم.» اما وقتی اصرار من را دید، گفت: «موتور را دزدیدهاند» من هم شروع به نفرین دزد کردم. اما محمد گفت: « اگر به پول موتور احتیاج واقعی داشته و میخواسته نیاز زن و بچه را برطرف کند، حلالش باشد! »
آخرین باری که به جبهه میرفت، مطابق معمول برای بدرقهاش آب و قرآن آوردم. محمد با خنده گفت: « این بار از زیر قرآن رد نمیشوم! چون همیشه صحیح و سالم برگشتهام. این بار میخواهم شهید شوم…! » و من با چشمانی پر از اشک و دلی شکسته، رفتن و دور شدن برادر را تماشا میکردم. و در دل، او را به خدا میسپردم. به راستی که او برای همیشه نزد خدا رفت.
۲ دیدگاه ها
۲۷ مرداد ۱۴۰۱ در ۵:۱۶ ب٫ظ
Zuzeh
درودبرپدرش که چنین پسری تربیت کرده
۱۷ اسفند ۱۴۰۰ در ۶:۳۳ ب٫ظ
ناشناس
روحش شاد و یادش گرامی باد.
به راستی که به شهادت خیلی از بزرگترها،بسیار باحیا،نجیب،سربزیر،مومن،امانت دار،چشم پاک و بسیار مرد تمام عیاری بود.