به روایت مادر شهید
خوی کمک به دیگران، در ذات مجتبی بود.
هر از گاهی تعدادی همسایه ها جمع می شدند که جوی کوچه را نظافت کنند. هربار این موضوع پیش می آمد مجتبی دوان دوان می رفت و کل کوچه را تمیز می کرد. هیچوقت هم نمی گفت این کارها را من انجام داده ام.
***
وقتی جنگ شروع شد، بیقرار رفتن به جبهه شده بود. مدام در خانه ندای لبیک سر میداد و میگفت: لبیک یا خمینی ما داریم میآییم.
عاقبت هم راهیِ راه بی بازگشت شد و تنها فرزندش را هم ندید.