خاطراتی درباره شهید عباس بیات
به روایت حاج ناصر اسماعیل یزدی
آرایشگاه شهید عباس بیات
در منطقه ی ماووت در مقر شهید ضیائی که بودیم، عباس بیات در سنگر ما و مسئول سلمانی ما بود و موهای بچه ها را کوتاه می کرد. اوایل با ماشین می زد اما بعداً حرفه ای شد و با قیچی و شانه کوتاه می کرد. کلاً آرایشگر خوبی شده بود. عباس بیات هم اسطوره و هم شلوغ بود . یعنی هر دو حالت را داشت.
خسارت به گردان
یکبار وقتی گردان در موقعیت قلاجه مستقر بود، من و شهید رضا صمدیان منتظر بودیم تا ماشین غذا برسد و ما را به مقر تخریب ببرد. عباس بیات راننده ماشین تدارکات بود. در آشپرخانه ایستاده بودیم که بالاخره ماشین آمد. با عباس روبوسی و احوالپرسی کردیم و مقداری یخ و خربزه و غذا را بار زدیم و حرکت کردیم که برویم سمت مقر.
جاده خیلی پیچ و خم داشت. یکهو عباس کنترل ماشین را از دست داد و ماشین چپ کرد. من و رضا صمدیان، جلو کنار عباس نشسته بودیم و بچه ها هم پشت وانت بودند.
در همان حال نگاه کردم دیدم یک دست در بغلم است! نگران شدم و فکر کردم دست کسی قطع شده است. جا به جا شدم و دیدم که رضا صمدیان است. گفتم فکر کردم دستت قطع شده است.
یک اتوبوس که نیرو می برد ما را دید و ایستاد. آن ها ماشین را صاف کردند ولی هر چه داشتیم بردند ازجمله یخ و خربزه و غذاها را بردند.
بالاخره با هر زحمتی بود عباس را هم از ماشین کشیدیم بیرون و به مقر برگشتیم. خلاصه عباس یک ماشین چپی به گردان ما گذاشت.
منبع: سایت خالدین