نام: ذبیح الله | نام خانوادگی: سلگی | نام پدر: مؤمن علی
تاریخ ولادت: ۱۳۳۱/۸/۱ | محل ولادت: همدان – ملایر (صادره نهاوند) | سن: ۳۴
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴ | شهادت: ام الرصاص، عملیات کربلای ۴
مزار: گلزار شهدای شهر گرمدره، بهشت سادات، قطعه ۱، ردیف ۱، شماره ۱۵
زندگینامه شهید ذبیح الله سلگی
ذبیح الله در اولین روز آبانماه ۱۳۳۱ در ملایر (روستای رودباری از توابع نهاوند) دیده به جهان گشود.
بسیار اهل مطالعه بود ولی فقط تا پنجم ابتدایی در روستا درس خواند.
تمام کتاب های کتابخانه مسجد را خوانده بود. حتی به دو تن از اقوام خود که در قم طلبه بودند، نامه می نوشت و از آنها می خواست برایش کتاب بفرستند. بچه های روستا هر وقت او را می دیدند، سرش توی کتاب بود.
سال ۱۳۵۰ برای کار به تهران رفت و بیستم فروردین سال ۱۳۵۳ با فرشته سلگی ازدواج کرد.
دیماه ۱۳۵۳ ذبیحالله به همراه پدر، مادر و همسرش به کرج مهاجرت کرده و در محله گرمدره ساکن شدند.
با اوجگیری انقلاب کارهای مبارزاتی ذبیحالله با همراه همسرش شروع شد و بعد از انقلاب هم به جبهه رفت و از بنیانگذارن سپاه کرج بود.
روز عاشورا و تاسوعا ذبیح الله جزو نوحه خوان های محله بود. او در مسجد هرکاری که از دستش برمی آمد انجام می داد.
دو بیت شعر را خیلی دوست داشت و وقتی سرگرم کار بود زیر لب زمزمه می کرد:
خط من خط حسینی، رهبرم باشد خمینی
پس چه بهتر با حسین و تیر و با خنجر بمیرم
دوست دارم تشنه لب باشم به هنگام شهادت
جرعه ای نوشم ز دست ساقی کوثر بمیرم
ذبیح الله در دوران دفاع مقدس برای دفاع از کشور به عنوان پاسدار رزمنده به منطقه جنگی اعزام شد و در ششم دیماه ۱۳۶۵، در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید و در بهشت سادات به خاک سپرده شد.
آثار تولید شده درباره شهید ذبیحالله سلگی
کتاب «گاهی به آسمان نگاه کن» خاطرات شهید ذبیحالله سلگی است.
نویسنده: گلستان جعفریان
نشر: فاتحان
نوبت چاپ: ۱۳۹۳
اشعار شهید ذبیح الله سلگی
سروده شهید «ذبیح الله سلگی» با مضمون جبهه و جهاد:
(۱)
شب حمله، شب از جان گذشتن
شب حمله، شب میثاق بستن
خدا را دیدن و خود را ندیدن
بت وابستگی ها را شکستن
شب حمله شب دیدار مهدی
به سنگر سرکشیدن کار مهدی
چراغ محفل سنگر نشینان
فروغ روشن رخسار مهدی
زمهدی چونکه یاد آرد بسیجی
به جای اشک خون بارد بسیجی
شب حمله نشان از یار دارد
دل عاشق درآن شب کار دارد
میان سنگر و دشت و بیابان
بسیجی وعده دیدار دارد
شب حمله شب میثاق یاران
که می بارد گلوله همچو باران
بسیجی زیر لب گوید: خدایا!
نگهداری کن از پیر جماران
خداوندا به سوز داغداران
به اخلاق و جهاد پاسداران
به صدیقان پاکان سحرخیز
به اشک دیده شب زنده داران
خداوندا به صبر دردمندان
به ایثار و جهاد رادمردان
درون جبهه رزمندگان را
خدایا از بلیات عفو گردان
در شب چهارشنبه سوم اسفند ماه نگهبان بودم به یاد شب حمله رزمندگان نوشتم.
خداوندا! پیروزی را نصیب آنها بگردان
امضا ذبیح الله سلگی.
(۲)
دوست دارم نیمه شب با نعره الله اکبر
دشمنان را قطعه قطعه سازم و اندر ره داور بمیرم
دوست دارم تا شوم قربانی راه خمینی(ره)
همچنان پروانه بر جانم فتد آذر بمیرم
دوست دارم بر تنم خمپاره بارد
پیکرم گردد به مانند گل پرپر بمیرم
دوست دارم رهبر را بخون خود نویسم
دیده ام باشد به نام نامی رهبر بمیرم
دوست دارم لاله گون گردد لباس پاسداری
آخر از خون تنم همچون گل پرپر بمیرم
خط من خط حسینی رهبرم باشد خمینی(ره)
پس چه بهتر با حسین و تیر و با خنجر بمیرم
دوست دارم تشنه لب باشم به هنگام شهادت
جرعه ای نوشم زدست ساقی کوثر بمیرم
من نمی خواهم که دربستر بمیرم
یاریم کن بارالها! در دل سنگر بمیرم
دوست دارم خاک ایران را ز دشمن پاکسازم
در ره اسلام و آزادی این کشور بمیرم
شاعر شهید ذبیح الله سلگی
گالری تصاویر
یک دیدگاه
۲۰ دی ۱۴۰۱ در ۱:۵۵ ب٫ظ
ناشناس
دایی جون دوست داشتم ببینمت دوست دارم