یک شب جهت انجام فریضه نماز بیدار شدم. پس از وضو به اتاقی رفتم که نماز بخوانم، ناگهان در دل تاریکی متوجه صدای ناله ای شدم!
چراغ را روشن کردم، دیدم حکمت الله است که سر به سجده نهاده و گریه می کند و غرق نماز است.
هرچه صدایش زدم متوجه نشد.
بعد از نماز دیدم از فرط گریه، چشمانش ورم کرده است.
فردای آن شب، به مزاح به او گفتم: اشک زیاد چشمت را اذیت می کند.
در جوابم گفت: چشمان من وقف سیدالشهداست و باید در راه او فدا شود.
همین هم شد و در هنگام شهادت بر اثر موج انفجار و آتش آرپیجی دشمن، هر دو چشم مبارکش از حدقه بیرون آمده بود.
روحش شاد…