عباس متأهل بود و دو فرزند داشت. آدم جاافتاده ای بود. جای بابای ما حساب می شد و یک جورهایی هم برایمان مادری می کرد. کارهای زیادی بلد بود و هوای همه را داشت.
عباس که بود، همه چیز سر جایش بود، جنگیدنمان سر جایش، بگو و بخندمان هم سر جایش. او به خوبی بچه ها را مدیریت می کرد.
تعریفتوشنیدم خیلی مرد بودی منم دعا کن عموی عزیزم